سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 10:33 عصر | نویسنده : nargesss

نقطه می گذاریم برای حرف های تلخ و دوباره شروع می کنیم عهد ها را از سر خط


ای تو که صاحب نعمت و بارانی


این روز ها حسی دیگری دارد


هر روز باران می بارد


هر روز دل به سراغت می آید


راست می گویند دلتنگی چاره ندارد


کبوتر جلد که باشی


دراوج بهشت هم


باز دلت پایین می ماند


دوباره باز می گردی به همان قفس


که در زندان و اسارت هم برایت هزارقصه زیبا دارد


تو که دانه نپاشیدی برای گرفتاری من


من خود مست عطر راه تو شدم


پرواز بلد نبودم


در عوض خاک پای تو شدم


می دانی خرسندم از این اسارت


نمی دانی عجب حال و هوایی دارد


شنبه که شروع می شود


تا ابد دلم به انتظار جمعه می ماند


می دانی بدجور گلوی زمانه گیر کرده پیش تو


انگار که تمام آسمان و زمین برای شنیدن تکبیر تو وضو دارد


این روز ها و باران ها


چه شوقی دارد


اذان می گویند هنگام باران


زندگی بوی اجابت دارد


اللهم عجل لولیک الفرج





تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 4:42 عصر | نویسنده : aynaz.tanha

در زمانه ای که ادمیان در دلواپسی،تردید،نگرانی،خستگی و غم زندگی میکنند تنها کافیست به تک تک اتفاقات دنیایمان لبخند بزنیم

بجای دیدن ثروت،شهرت و مقامشان تنها به قلب مهربان و  پرعاطفه ادمیان رجوع کنیم

ادمیان سنگی را هم دوست بداریم انها روزی میخندیدند،اشک میریختند و حرف میزدند ولی اتفاقات زندگیشان انها را سنگی کرده،تنها کافیست بهشان مهر و عاطفه تقدیم کنیم تا دوباره قلبشان را نرم کنیم 




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 10:7 صبح | نویسنده : shahab.shahabi

هر راه بجز راه تو کج خواهد شد

بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد

ما منتظران اگر بخواهیم همه

امسال همان سال فرج خواهد شد


Photo: ‎بخوان دعای فرج را،دعا اثر دارد  دعا پرنده عشق است و بال و پر دارد  بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب  که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد  بخوان دعای فرج را و نا امید مباش  بهشت پاک اجابت هزار در دارد  بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است  خدای را،شب یلدای غم سحر دارد  بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال  مسافر دل ما،نیت سفر دارد  بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا  ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد  بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا  حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد‎




تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 10:2 صبح | نویسنده : shahab.shahabi

غم پنهان که بی گفتن عیان است
چو آید بر زبان یک داستان است
رهی پر پیچ و راهی خسته و زار
چراغش مرده و شب درمیان است


اقبال لاهوری

غم پنهان که بی گفتن عیان است چو آید بر زبان یک داستان است رهی پر پیچ و راهی خسته و زار چراغش مرده و شب درمیان است اقبال لاهوری  انتخاب مهرداد ایرانی




تاریخ : دوشنبه 92/2/30 | 9:44 عصر | نویسنده : nargesss

 

کم کمک آسمان دارد می شود رنگ نگاهت

و زمین محو تماشای چشمان سیاهت

کم کمک دارد می لرزد دیوار کعبه از هیجان پیچیدن آوای صدایت

و خدا را یار می آید

اهل زمین را پشت و پناه می آید

کم کمک زمین علی می شود

اعلا می شود

و چون آسمان به تقدس نامت بزرگ و والا می شود

کم کمک زندگی لبریز از معنا می شود

کم کمک به عشق تو

همه دعاهای آدم مستجاب می شود

کم کمک یکی هم نام خدا

پشتیبان راه الله می شود

کم کمک بی بهانه هر روز بهار می شود

و همه گلستان های عالم بدون خار می شود

کم کمک تو می شوی همه عشق و عشق فقط با تو معنا می شود

کم کمک در­های بهشت تنها با باور نام تو وا می شود

کم کمک می رسم به شروع وصف تو و سکوت حاکم لبها می شود

نمی شود از تو گفت توبسیار بزرگ تر از آنی که در واژه جا شود

 


 

 




تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:11 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
این کلمه را دوست میدارم
ما
یعنی
من و تو
میشویم
ما
همیشه
به انانی
که ما خودشان را
زود از دست میداند
افسوس میخوردم
و حال به این میاندیشم
چگونه
یک
ما
دیگر
را پیدا کنم



تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:7 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
برگهای بر زمین میریزند
بر اوج درختها که مینگری
میتوانی
برگها را تماشا کنی
اما
هرگز نمیدانی
این
درخت چند بار
برگهایش ریخته
تا به این
کهنسالی رسیده هست



تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:7 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
جایی
در همین نزدیکی
چشمانی
اشک الوده هست
تنها
کسی
نمیبیند
و او
ارام و بی صدا
اشک میریزد



تاریخ : یکشنبه 92/2/29 | 11:5 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
گلوله سربی را به درون قلبم
میچکانم
تا دیگر
کسی
مرا
به یاد نیاورد
ولی
گلوله های
غیر سربی
خیلی وقت
هست
مرا از پا در اورده



تاریخ : شنبه 92/2/28 | 5:55 عصر | نویسنده : nargesss

 

باد آرام پیچید

و شکوفه سفید دور قدمهایت چرخید

خورشید خندید

پنهان نکن باز خودت را

دیدمت

نم نم باران را عاشقانه از نگاه ابر گرفتی

صورتت خیس شد

هوا را!

یکباره لطیف شد

کوچه عطری عجیب آشنا می داد

عطر سیب؟

عطر گندم؟

عطر یاس؟

عطر نرگس؟

نه عطر خدا می داد

دیدمت

آنجایی

آنجا آن گوشه ها و مشغول دعایی

تو که این چنین مستأصلانه آسمان را می پایی

تو زیر این باران

با همه پاکی ات

چه از خدا می خواهی؟

تو که مستجاب الدعایی

سجاده ات سبز وزیبا بود

و بهشت زیر قدم های تو برپا بود

صدایت در آوای باد می دمید

و خدا ایستاده بود و عاشقی را می دید

آسمان آبی می شد از هیبت اذکارت

و دل زمین آب می شد ازشوق قدم هایت

آسمان انگار آمده بود نزدیک تا زمین را در آغوش کند

و زمین با این همه سال غربتش انگار آمده بود رنج فراق تو فراموش کند

نمی دانم چرا

این باران و این همه لطافت تو را برانگیخته نکرد

صدای بر هم خوردن لب هایت

ذکر سبحان الله سجده هایت

هنوز در گوش زمین باقیست

هنوز زمین حال و هوای همان شب آرزو ها را دارد

هنوز دیر نشده زمانه را برای آمدنت

عجّل یا مهدی

 

 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری