به شوق رويشي دوباره زير لواي سبز تو اي حاضرترين غايب اگر چه تو غايب نيستي از هر حاضري حاضر تري اين مائيم که غايب ترينيم بذر اميد بر زمين زندگيمان مي افشانيم چرا که آمدنت را باور داريم و به تقدس همين باور است که هر جمعه دروازه هاي نگاه هامان را به چراغ هاي انتظار آذين مي کنيم گره دل ها را بر غرفه هاي جملات ندبه مي بنديم و از فضاي نمناک چشم ها پلي مي زنيم تا سايه بان مژه ها و بر قلب کتاب دعا شبنم اشک مي کاريم به يمن رسيدن سبز ترين جمعه ي تاريخ که تو از راه مي رسي و به تاءسي از فتح مکه، در فتح الفتوحي ديگر دروازه هاي عشق را فتح مي کني.......
بيا اي آفتاب حسن