آقا اجازه مي دهيد يک روز از 365 روز را
براي دل خودم زندگي کنم ؟!
شکل آن نارنج دور از دسترس ... نه
شکل اين نارنجي خرمالو شيرين
بر شاخه هاي رسيده پائيز شوم
گس گس با روپوش ارمک
در راه دبيرستان گيسو برقصانم
و ترا دوباره ديوانه دو چشم سياه
وگيسوان رهايم کنم!
آقا اجازه هست اگر امشب از درياي طوفاني
دست خالي به خانه آمدي
من ماهي زخمي بي دريا
در ماهيتابه براي شام تو بالا و پايين نپرم ؟
تو داعيه حقوق بشر سر ندهي
و چراغ اتاق را خاموش نکني
و شمع بالاي سر مرا خاموش نکني
و شعر مرا خاموش نکني !
آه ... آه ... آه
عاصي شده ام ... عاصي شده ام
آقا اجازه مي دهيد
فقط يک روز از 365 روز را
براي دل خودم زندگي کنم ؟!
( نسرين بهجتي )