تاریخ : سه شنبه 92/1/13 | 6:12 عصر | نویسنده : shahab.shahabi
سپردیم دست خود را به دست آفتاب
قدم زدیم با خورشید
غرورمان را عوض کردیم با سادگی
چمن ها شدند بستر نرم و دلخواهمان
پای صحبت رودخانه نشستیم
پرنده ها اذان می گفتند
آسمان و زمین از نور وضو می درخشید
برخاستیم
شریک قنوت طبیعت شدیم
رنگ گرفتیم از سبزی چمن ها
تازه شدیم از صفای بنفشه ها
آفتاب که رفت
چشم ابر هم نم زد
دل دنیا لرزید از غصه تنهایی ات
دست درختان آسمان را می طلبید
باد لابلای برگ ها دعای فرج می خواند
طبیعت یکپارچه دست به جنون زده بود بخاطر تو
این عادت هر ساله اوست که زمینیان را مفتون به دامان خویش می کشاند
و آخر کار که می شود
دل را به غروبگاه انتظار تو می سپارد
به دعا برای آمدن بهاری که حقیقتش تویی
اللهم عجّل لولیک الفرج
.: Weblog Themes By Pichak :.