اگر مُهر انتظار بهار را بر قلبهايمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبوديم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در اين تاريک روشن مبهم و اين گردش ممتد و کشدار ثانيه ها که روز و شبش يکسان است؛ اينهمه دلواپسي، اينهمه حسرت و اينهمه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش مي برديم و از که پناه مي جستيم.
بيا اي آفتاب حسن