سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 91/12/1 | 11:3 صبح | نویسنده : namaki
روزی لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که خیلی دوست داری منو ببینی؟اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت.
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست.
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیب های مجنون و رفت.
مجنون وقتی چشم بازکردخورشیدطلوع کرده بود آهی کشیدوگفت:ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم. فسرده و پریشون برگشت به شهر.
در راه یکی ازدوستانش اونودیدوپرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟! وقتی جریان راشنید باخوشحالی گفت:این که عالیه!  آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره!
دلیل اول اینکه: خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه: وقتی بیدار می شدی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری!
مجنون با ناراحتی سری تکان داد و گفت:نه! اون می خواسته بگه: تو عاشق نیستی! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد! تو رو چه به عاشقی؟
بهتره بری گردو بازی کنی...!



  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری