سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 92/3/4 | 6:26 عصر | نویسنده : nargesss

یک حرف سربسته هست میان تو و او


که تو را کشیده تا اینجا


نگو که حرفی نبود و به اختیار آمدی


نه اختیار با تو نبود


او دلش خواست تو میهمان حریمش باشی


خواست وقتی که چراغ ها خاموش می شوند


تا آنجا که دلت می خواهد


تا آنجا که بغضت اجازه می دهد


 صدایت را بلند کنی و بگویی الهی العفو


نگو رازی نداری


حرفی نداری


حرفی هم نباشد


دست آخر به حرف می آیی


وقتی شروع شود ام من یجیب


تازه می بینی چقدر اشک داری برای ریختن


برای پاک کردن گناه از عمق جانت


تازه یادت می آید این دوست دیر آشنا را


مدت هاست ندیده بودی و به حرف هایش گوش نسپرده بودی


می بارد چشمانت باران باران


و دلت آب می شود کم کم


تازه می فهمی چقدر بی وفا بودی با او


بلندتر می گویی تا صدایت بالاتر از رقیب آسمانی ات به گوشش برسد


الهی


انا عبدک ضعیف المسکین المستکین


می گویی تا بشنود دست خالی هستی و دل پر


صدایش می پیچید آرام در گوش هایت


می شنوی که تو را بخشیده


اشک هایت را به تبرک برکشیده


غم از دلت برداشته


می پیچید صدای پای اجابت در گوش هایت


وقت آنست گفتن راز ها ونیاز ها را آغاز کنی


ولی


وقتی که بی باران می شود ابر نگاهت


و سبک می شود دلت


لجباز می کنی با آرزوهایت


دیگر هیچ چیز نمی خواهی


می بینی از آن همه آرزو که تو را بند دنیا کرده بود دلزده ای و بریده ای


دلت فقط او را می خواهد


بی اندازه و یکباره به بلوغ می رسی


مثل بذری در حسرت رویش


آنقدر بزرگ می شوی که خدا در دلت جا می گیرد


و عاشق می شوی


عاشق خدایی که دستت را گرفت و در گوشه خانه اش نشاند


قرآن به دستت داد و آرام به قلبت القا کرد


تا بخوانی و باور کنی


او رحمان و رحیم است


و تو تنها نمی مانی هرگز


بعد از این تا همیشه او کنار زمزمه های آل یاسینت می ماند


باور کن که خود اوست


که کنارت می نشیند


و آمین به زبان می آرد


ترکش نکن هیچگاه


دلی که برود سوی غیر، سخت باز می آید

***

این روز ها خداوند پنجره ای گشوده از آسمان هفتم


نور زیبای الهی اش تابیده بر مساجد شهر


من که قسمتم نشد


هر که رفت


عاجزانه التماس دعا






  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری