ندیده تاریخ کسی را بی دست جهاد کند
اما تو بی دست
بی پا
بی چشم
مردانه می جنگی
آرام آرام دستانت را عوض می کنی با دو بال بهشتی
و خورشید را شرمسار ماه رخت می کنی
پر پرواز داری
ولی دل نگرانی
دلت این جاست
در میدانی که برای زهراییان دیگر ماه نمی درخشد
می خواهی بروی
اما
تمام جسمت را
توانت را
دو چشمت را
جا می گذاری روی خاک
تا حسین بیش از این تنها نماند
دلت دلواپس مردیست
که بعد از تو کسی ندارد
که
سرش را در آغوش بگیرد
صورتش را ببوسد و او را به راه بهشت بسپارد
تو می روی و قامت حسین خم می شود
مثل علی در روزگار بی زهرا
دیگر توانش نیست برپا بماند
می جنگد که نزد تو بیاید
نمی تواند بی سردار
بی علمدار
دارد می آید که تو را با این بالهای زخمی به مادر بسپارد
مادرت زهرا
که نشسته به انتظار تو شیر مرد
و می خواهد بر زخمهایت مرهم بگذارد
دلت این جاست هنوز
آسمان را نمی خواهد
می خواهد امید روزهای زینب بماند
صدای اخی عباس هایش
تو را در وصل مادر هم آرام نمی گذارد
.....
****
کاش نور چشمانت غروب نمی کرد
کاش صاحب الزمانمان هم مثل تو یکی عباس داشت...
.: Weblog Themes By Pichak :.