سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/4/13 | 10:27 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

خیلی سال می گذرد از قصه عمر آدم

 

و تو همیشه بوده ای آن بالا

 

آن بالا که ابر ها نمی گذارند ببینمت

 

چشمانم را دوخته ام به دفتر خاطرات تو

 

به همه این عمر

 

به تمام این تقویم

 

که پیاپی تکرار می کند قصه تنهایی تو را

 

و قصه تلخ طلبکاری و بدهکاری مرا

 

چند بار از سر آغاز می شود این قصه

 

این قصه گناه من و صبوری تو

 

این قصه فرصت و تکرار عهد بستن و توبه شکستن

 

این رفتن به سوی غیر تو در شادی ها

 

و به در خانه تو زدن هنگام ناامیدی ها

 

چند بار به روی این آسیمه نالایق در باز می کنی

 

و تا رسیدنش به انتهای آرزو و از تو بریدن همراهی اش می کنی

 

صدایم را می شنوی خدا

 

دلی که تو را بوییده

 

دیگر تحمل زندگی در قفس عمر را ندارد

 

می خواهد برود به آغوش آسمانی که دیگر ذره ای کلامش با خاک نیست

 

به آسمانی که حریص و سنگ دل شده این روزها

 

به بهانه تابستان

 

نم می زند آهسته و اندک گاهی بر دل زمین

 

 و می سوزاند بیشتر در عطش، لب های ترک خورده خاک را

 

لب می سوزد و دل می سوزد...

 

تنها مانده ام اینجا

 

در نیمه راه به آسمان رسیدن

 

در این عمق خاک!

 

دست و پای دلم چرکین و زخم است بی تو

 

صدایت می زند باز هم

 

اما ...

 

چشمانت را ببند خدا

 

 

می دانم که خسته ای




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری