دوباره لحظه ها رسیدند به ایستگاه عشق
به تو
به عاشورا
دوباره سیاه پوشیدند
دل ها
کوچه ها
شهر ها
دنیا
همه جا یکپارچه پر شده از لوای تو
از عطر تو
از کربلای تو
برای رقیه ات خیمه ساخته اند در آغوش سبزه ها
به عشق تو نذر می کنند آب را
سر و دست می شکنند برای بالابردن دوباره علم تو
برای ایثار کردن جان و تن برای تو
اینجا هزاران شیرخواره آمده اند برای سربازی
برای آن که حسینی شان کنی
بپذیریشان برای جانبازی
دل ها آشوب است
نکند زینبت دوباره تو را گم کند
دوباره دلش بشکند
نکند تنها بماند
عطر چادر خاکی اش می آید...
عطر همه دلواپسی های زهرا...
عطر سوگواری های دل منتظر...
گویی همه زمین دوباره کربلاست...
زینب را اسطوره میکنند
فاطمه را
اسطوره
اما هنوز
نفهمیدم
که چه
این اسطوره ها
را اینچنین
راحت
فراموش کرده ایم
در مسیر زندگی
خویش
و تنها
بعضی روزها یادشان میکنیم
اما میدانید زینب
هرگز صرفا پرستار نبود
بلکه
زنی بود
شجاع که همچون مادر گرامیش
با تمام وجود
زندگی را درک کرد و بی انکه
زندگی او را
غرق کند
برای
رسیدن
به خدا
تلاش کرد
زینب
زنی بود که
هم همسر بود هم مادر
هم خواهر هم عمه
تنها
زنها
حالش را میفهمند
پس میگویم
ان لحظه که
جلوی رویت تمام عزیزانت را
قتل عام میکنند
و تو را به اسارت میبرند
ولی انقدر قوی هستی که
توانستی بجای اشک ریختن و سر تعظیم فرو اوردن جلوی یزید
با چنان خروشی
جلویش سخن گویی که
حال
بعد از گذر
این همه
سال
عاشورا
زنده مانده
نمیدانم
اگر زینب نبود
پیام
حسین(ع)
را که به نسل ما
انتقال میداد
نمیتوانم
قلمم را حرکت دهم
انگار
قلبم متوقف شده هست
از
عاشورا نوشتن
کار هر کسی نیست
نمیدانم چگونه بنویسم
مینویسم
عاشورا محضر ایثار
تمام مردان و زنانی بود که ایمانی راسخ به خدایشان داشتند
محضر دلاوریهای کوچک مردان و کوچک زنان بزرگی بود که
با وجود سن کمشان انچنان بزرگ بودند که تو صیفشان سخت هست
عاشورا خون بود خون تمام بی گناهانی که
بخاطر هوسهای ادمیان ریخته شد
امام حسین(ع) در تمام عمر مبارکشان هرگز
سر تعظیم بر ظلم فرود نیاوردند
عبدالله بخاطر اب دستانش و پاهایش را از دست داد اما هرگز لب به اب نزد اخر
طفلان کوچک درون خیمه ها را هر لحظه به یاد میاورد
زینب با اینکه زن بود
اما سلحشورترین
دلاور جنگ بود
با تمام مرثیه هایش
انچنان
بر دل دشمن تاخت
که هرگز
کسی
نمیتوانست همچون او باشد
اه با ز
این چه شورش و چه نوا هست که
از خلق عالم هویداست
بگذار قضاوت کنند انانی که
هرگز جای تو زندگی را تجربه نکردند
خودت
بهترین بازیگر
نقش خودت هستی
پس هرگز
شکست خورده ندان خودت را
شاید قلمم ننویسد روزی
اما میدانی
من
هر روز
نامت را
با سر انگشتانم مینویسم
حتی
برایم مهم نیست
از سرانگشتانم زخمی شود
گاهی مجبوری سکوت کنی
نه اینکه حرفی نداشته باشی نه
فقط
دیگه
نمیتونی
حرف بزنی
اونوقت که
میشی
خدای سکوت
گاهی عشق میتونه ویران کنه
گاهی عشق میتونه یسازه
اما هرگز
نمیتونی
کسی مجبور کنی
عاشق باشه
این دیر میتونی بفهمی
ولی وقتی فهمیدی
بگذار
به حرمت
عشقی که بهش داری
از زندگیش بری بیرون
شاید قلبت بشکنه
یا مرگ ارزو کنی
ولی تو دوستش داری
تحمل غمش هم نداریپس با بیان
عشقت
هرگز غمگینش نکن
دخترک شاعر
بگذار
معشوقه ات
زندگی اش را بکند
بی انکه
درد بکشد
از حضورت
در دنیا چقدر لحظات سخت میگذرد
گاهی حتی نمیدانم کجا ایستاده ام
تنها
لبخندی میزنم
و میگویم
به درک
و همینطور
به این کلام بسنده میکنم
و پیش میروم
مگر قرارمان نبود صبحدم
آن دم که ذکرهای حسینی ات می پیچد در گوش تاریکی
آن دم که ناله های عاشقانه ات اشک می نشاند بر دیدگان گل ها
آن دم که شب از طنین پر غم یا زهرایت از شرم و درد رنگ می بازد
آن دم که نسیم، السلام حسین را برایت از بهشت به ارمغان می آرد
آن دم که زمین به انفاس اولاد فاطمه معطر می شود
و اسیر بغضی شیرین و تلخ نفس می کشد
آن دم که دل تو را نه
خود را پیدا می کند
آن دم که تنها دلواپسی دل را آرام می کند
؟؟؟
مگر قرارمان نبود هنگامه سجده سحر
هنگامه بیداری ناز
هنگامه جان آشوبه شب
هنگامی که از جان و دل خواندمت
؟؟؟
چرا نمی آیی
حالا که
ماه رفته از خواب دنیا
حالا که نور بریده از چشمان زندگی
حالا که دنیا تاریک تاریک است
؟؟؟
بیا مرور کنیم دوباره همه عهدهایمان را
صبح هایمان را
ندبه هایمان را
جمعه هایمان را
آل یاسین هایمان را
قرار هایمان را
گفتی می آیی...
کی نور خورشید زمان؟
کی صاحب عصر؟
کی تمام می شود این معیشت سخت؟
کی نجات می دهی دنیا را از تبانی روز و سیاهی؟
خورشید و خاموشی؟
از مرگ آرام زندگی؟
از چنگال این همه تناقض؟
از این همه کینه و بغض؟
نفس در سینه پنجره حبس است
و اشک نشسته بر دیدگان صبح...
یا مهدی مددی مولا...
نامش را که می بری
دلت محکم محکم می شود
انگار که
قلبت می رسد به جای حق
به دستان خدا
مگر نه این که او گوشه ای از ثقل اصغر است؟
مگر نه اوست
که پشت پیامبر نه
پشت اسلام
می نشیند و به اولین نمازهای آشکارش اقتدا می کند
مگر نه اوست که
می خوابد در بستر خطر
تا راه خدا جاوید بماند
مگر نه اوست
که رسالت خدا در دستانش به کمال می رسد
و حجت تمام می شود؟...
حالا دست علی بالاتر از تمام دستهاست
و دل تو مست بلندای نام او
و هوایی این که باز
به دامان این عشق
توسل کند
تا به بهانه او
برسد به آنجا
به آن حوض
به آن وصل
که پیامبر گفت
خاطرت جمع است
با علی که باشی
همه دنیا با توست..
و ختم می کنی حرف را به همین که عشق تعبیری جز علی ندارد
مگر نه این است که وقتی عشق را می فهمی
عطر خدا
در یا علی گفتنهایت جاری می شود
مگر نه این که امیدت هزار باره می شود
اصلاً علی که می گویی
قدرت خدا را بیشتر می فهمی
حق را سپاس می گویی
که علی را لااقل به اندازه این آرامش شناخته ای
به این اندازه که دلت این چنین مرید او شده و ای کاش عشق شیعه بودنت نیز قبول درگاه او شود..
.: Weblog Themes By Pichak :.