سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/3/22 | 4:21 عصر | نویسنده : nargesss

خیال می کنند به خواب رفته ای


با سر جدا از بدن


دیگر نمی بینی پریشانی های خواهر را


نمی شنوی اضطرابش را


برخیز حسین


دوباره عاشوراست


سر جنگ بر داشته اند با خدا


نمی دانند تو هستی و هنوز یک نفر از نسل تو خلیفه اسلام نه، بلکه خلیفه دنیاست


یادشان رفته تو می آیی


و یکی منقم تر از مختار


از نسل تو می آید


که امان نمی دهند این جهالت های غیر قابل قبول را


زودتر برخیز مولا


حجتمان تنهاست


و دلش بسیار پریشان است


پریشان تر از روزگار زینب که تو را گم کرده بود در گودی قتلگاه


غریبانه می چرخد به دور مزار زینب


روز و شب بیدار است


و خاک را غسل می دهد با آب دیدگانش


و تو عباس که دشمن حتی از نفس هایت می ترسد


باز هم پشت حسین ایستاده ای


به دل شیعه حسرت افتاده تا تو


دوباره نفس تازه کنی


بشتاب


که برای همه حتی او باب الحوائجی


برخیز عباس که توسل به نامت جسته ایم


بس است در به در غریبانگی و آوارگی های زینب


این روز ها پشت هم نور از نور زاده می شود


آنچنان که انگار خداوند می خواهد یکی یکی سربازان کربلا را آماده میدان کند


تو را، عباس را، علی اکبر را، سجاد را


روز های آرامش قلب اسلام است


از بس دل پیامبر دعا می کند این روزها


در های آسمان را باز گذاشته اند


تا بی پرده صدای حبیب به محبوب برسد


تا در ثانیه ای نذور عشق به اجابت برسند


روزمیلاد توست سالارم حسین جان


 اما دل من تنگ مولایی است که بی اندازه غریب است


نه عباس دارد که دل مادر به جادوی چشمانش خوش بماند


نه زینب که داغ دلش را به جان بخرد


مولایمان تنهای تنهاست


بی سرباز سرباز


حتی علی اصغر هم ندارد


برخیز مولا


آخر الزمان همین اکنون است


که آفتاب نسل تو بی آسمان مانده


و از خیال مردمی که انتظار می کشند


بی اندازه در رنج است


برخیز مولا


زمین را عطش عاشوراست


تب گرفته قلبش را در این روزگار حزن

 




تاریخ : سه شنبه 92/3/21 | 11:4 صبح | نویسنده : shahab.shahabi
باد محکم وزید
آنقدر قدرت داشت که تمام لباس هایش را به هم بریزد
و موهایش را از زیر روسری در رقص خویش پریشان کند
کمی خجالت کشید و عجولانه خواست خود را مرتب کند
ولی حسی کم کم گذاشت باور کند این گونه زیباتر است
و به دلش که نه می گفت القا کرد که زیبا زندگی کردن را بپذیرد
اینگونه آسوده تر است
حالی به خود گفت این جا کسی او را نمی شناسد که خجالت بکشد
صدایش بلندتر شد
خنده هایش در گوش غریبه ها پیچید
نمی دانست چه می کند
درونش شاد بود
در یک شهر غریبه
در شهری که آشنا نداشت
داشت مزه خوشبختی را تا انتهای پیمانه می چشید
آفتاب که به اوج می رسید
صدایی آشنا به گوشش رسید
همان صدا بود که از اول دلگیر شد و او سعی کرد متقاعدش کند
بانگ آشنا لحظه به لحظه بلندتر او را می خواند
و تنش را به لرزه می انداخت
قدیمی ترین آشنایش
او را در این غریبانگی ها دیده بود
روسری اش را جلو کشید
شرم داشت برگردد و به صدا لبیک بگوید
آنکه آسودگی اش را خواسته بود می گفت بی اعتنا بگذرد
ولی دلش قرار نمی گرفت
زندگی خود را سالها مدیون این آشنا بود
دوباره که صدایش زد
اشک از چشمانش سر خورد
حی علی الصلاه
قدم هایش را که به سوی مسجد کج کرد
صدایی که دستش را گرفت و بلندش کرد
صدایی که شیرینی خنده هایش را تقدیس می کرد
و صورت دلربایش را در میان موج موهایش می ستود
دلگیر و ضعیف تر می شد
نمی خواست او برود و از هم جدا شوند
و او هرگز باور نمی کرد
با شیطان همقدم شده باشد
با او قدم به قدم در گناه غرق شده بود
صدای بلند خنده هایش
تاب موهایش
و آزادی بی مهابایش
کم کم داشت همه خوب بودن هایش را در یک روز دو دستی تقدیم یک وعده فریب می کرد
حس می کرد بدترین روز زندگی را از سر گذرانده
مشتی آب به صورتش پاشید
دلش آرام نمی گرفت
آنقدر شرمسار بود
که دلش می خواست ذره ذره با اشک هایش آب شود
وقتی که سجاده باز کرد
حس کرد خداوند آرام اشک هایش را پاک می کند
و دلش را آرام می کند
توبه کرد
پناه برد به او از شر شیطانی که گناه را آسان جلوه می داد
و خداوند را به دست او آزرده خاطر ساخته بود
سجده طولانی تر کرد
و اشک هایش را در خلوتی محزون به او بخشید
دلش نمی گذاشت به سادگی از گناهی که مرتکب شده بود بگذرد
که قدم گذاشتن در این صبح اشتباه ساده نبود
 اگر از صدای دعوت حق هم می گذشت یک روز زنده بودن را  بی جهت تباه کرده بود
***
هرگز نگوییم خداوند بخشنده است و بی استغفار از گناهی رد نشویم
صدای مرموز ابلیس است که می خواهد فرصت توبه را از دل بگیرد و فرصت با خدا نشستن را کوتاهتر کند
 



تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 12:6 عصر | نویسنده : aynaz.tanha

اگر

میخواهی

برای مرگ زندگی

کنی

بدان

تباه کردی زندگیت را

انچنان

زندگی کن

که

هر لحظه اماده مرگ باشی




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:59 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

در کنار ساحل

تنها

نوشتم

هیس

ارام اشک بریز

اخر

بعضی دردها

تنها

مرهمش

همین هست

که کسی

یا حتی

خودت باشی

که به خودت این را بگویی

اما

حال

دریا وقتی

در اغوشم میکشد

این را

در گوشم نجوا میکند




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:52 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

گاهی التماس

را در نگاهش میشد دید

اما همه بی تفاوت رد میشدند

حتی

اجازه نزدیک شدن هم نمیداند

کودک با

گلهای

پلاسیده

به کنار خیابان کز

کرد

و به کودکانی که

برای شب عید

لباس نو میخریدند

نگاه میکرد

تنها

اهسته

سرش را پایین برد

و با لبه استین لباس کهنه و کثیفش

اشکهایش را پاک کرد

و تا اخرین

لحظه

شب

نگاه ملتسمانه اش را

به ادمها

میدوخت

ولی هیچ کس

نگاهش هم نمیکرد




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:42 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

خدا در گوشم

زمزمه میکند

صدایم کن

اما

بجای اینکه

صدایش

کنم

تنها

نگاهش میکنم

اخر

خدا خودش

راز دلم را میداند

و بهترین هست

در خواندن

نگاه ما ادمها

کاش

میشد

بیایی

کنارم

قدم بزنی

و کاری کنی

تا

کمتر

حس تنهایی

به سراغم بیاید




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:36 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

چشمهایم بارانیست

قلبم گاهی پر درد میشود

صدای شکستن بغضی در گلویم را

حس میکنم

گاهی

بغضم را

با لیوانی

آب برطرف میکنم

اما

آب طوری در گلویم گیر میکند

که

باز اشکهایم از چشمانم

روان میشود




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:26 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

دنیا کوچک

هست

اخر

همیشه

ادمها همدیگر

را میبینند

از همان هوایی

نفس میکشند

که دیگر ادمها میکشند

تنها

فرق دنیای

هر کس

نحوه

نگاهش به دنیاست

تا وقتی

دنیا را

بی هدف بدانی

زندگی بی هدف هست

و اگر

زندگی

را هدفمند بدانی

زندگیت نیز

هدفمند میشود

هدف زندگی

رسیدن

با تعالی

رسیدن

به خداست




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:19 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

دخترک در میان نیزارها

در میان خون و صدای توپ

حرکت میکرد

به دنبال

خویش کیف را حمل میکرد و انگاه

هر بار بر اثر صدای تیر

خم میشد و سرش را میگرفت

او امده بود

تا کمک کند به مجروحین جنگ

روزی که دفعه اخر او را دیدند

شاد و سرزنده تر از همیشه بود

میگفتند

خوابی دیده

و بعد تازه فهمیدند

تعبیرش

این شد

که در حین

جنگ در لحظه ای که به رزمنده ها کمک میکرد

در حین برگشت زخمی شد

و همانجا

با

رزمنده های

دیگر

به اسمان

سفر کرد

حال همه او را

رزمنده میدانند

ولی

گاهی

این رزمنده ها

که همجنس من هستند

زودتر فراموش میشوند

تا

انانی که مرد هستند




تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 9:30 صبح | نویسنده : nargesss

کمی صبر و قرار کن نرجس


قرار است ماه آرزوها به آسمان بیاید


بی تابی نکن از این درد


از این رنج


از این دشواری


زود زود دل آسمان به مدد ماه درون تو غرق ستاره می شود


تمام می شود سال ها زخم زدن بر جسم و روح بنی هاشم


و نمک زدن به قلب سوخته  فاطمه


تمام می شود سالها


رنج و عذاب


زود زود وعده قرآن به حقیقت می نشیند


حقیقتی که همگان خواهند دید


آسانی ها می آیند پشت این سر به سر دشواری ها


اندکی قرار کن


به اندازه تمام روز هایی که


 پیامبر را به غم نشاندند


علی را قدر ندانستند


فاطمه را زخم زدند


به اندازه تمام پریشانی های زینب


همه تبعید ها


حبس ها


آوارگی ها


به اندازه تمام عهد بستن ها و وعده شکستن ها


بشر مکافات می کشد


آنقدر که دلش هر روز پر از آرزو می شود


کاش هنوز هم روزگار علی بود


یا یکی از نسل علی می آمد


و زندگی را به کام نامردمی ها زهر می کرد


آفتابی می شود شب سیاهی که برای آل پیغمبر ساخته بودند


سیاه می شود روزگار کفر


و چشمان بشر به ستوه می آید از انتظار


از نیاز به آمدن یک منجی مطهر به عطر تو


تاوان قدر ندانستن ها


می شود سال ها حبس ابد


در زندانی به بزرگی دنیا


بشر هر روز اسارت می کشد


در آزادی خویش


و نمی داند راه نجات کجاست


تنها می رود


چون جای ایستادنش نیست


و قدرت ماندن ندارد


اندکی آرام باش


نهراس


از کمین گاهی که برای پاره قلبت ساخته اند


خدای موسی


آفتاب شیعه را تا ابد می پاید


دلت نگیرد از روزگاری که سخت شده


اندک اندک بسپار نا آرامی های دلت را به او و قلب دنیا را بسپار به صاحب الزمانمان


طلوع می کند یک روز خورشید طلای وجود تو بر آبی ترین نقطه آسمان


و به نام عدالت آشکارا می تابد در روزگاری که سحرگاه و مغرب


نترس از تنهایی های خورشید در عصر انجماد دل ها


خدای عشق و خدای هزاران هزار قلب شکسته


هر روز او را انتظار می کشند با ذکر آل یاسین و دعای فرج


جایی که دل باشد و خدا


حرف دل که ریا نمی شود


باور کن محتاج او شده ایم


بیشتر از آنکه بدانیم


تو فقط دعا کن باور کنیم حقیقت را به همان اندازه که بغرنج است


دعا کن فراموشی نگیرد ذکر هامان را


 و اشک ها نخشکد و عهد ها نشکند

 

 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری