دلم گاهی خیلی میگیرد
اما کسی چه میداند
که گاهی با دل گرفته مینویسم
و هرگز کسی
اشکهایم را تماشا نمیکند
باز قبله ام را کج می کنم به سوی تو
دستهایم می نشینند روی سینه
و لب هایم می لرزند از فشار بغضی که دل را می لرزاند
سلام می گویم، از همین جا، از همین خانه کوچک، از همین سجاده به تو
و انتظار شنیدن پاسخت تا گفتن خواهشم را ..
شک می کنم..
به این که در این سلام من می رسم به زیارت خانه تو
یا که تو قدم بر بغض چشمانم می گذاری و می رسانی خود را به درد این دل؟
شک می کنم
و نمی فهمم پژواک صدایت در کجای این همهمه گم شد؟
در کجای خویش بی تو ماندم؟
چقدر بوی غربت می دهد هوا این روزها
نگاهم ناله می کند برای دیدنت
کجای این آسمان ایستاده ای
کجای این زمین باز مانده سجاده ات
کجا عطر آگین شده به اذکار مقدست
که مدام نسیم ناب حرمت
دلم را پرواز می دهد
به جایی که چندان دور نیست
اما شده این روزها بزرگترین آرزوی این دل..
چرا دور مانده ام از تو
چرا صدایم نمی کنی؟
چرا دعوتم نمی کنی
تا کوتاه شود راه
تا زودتر
عاشقانه تر
برسم به دیدار تو
بی تو حسابی بی کسم این روزها
دستپاچه ام
انگار که گم گرده ام همه خویش را
بدون تو
انگار که جا مانده ام
از همه زندگی
به بزرگی ات نگاه کرده ام
که این کبوتر شکسته بال را پرواز داده ام
این چنین غریبانه و غمگین
در هوای حضورت
سوی حرم امن اجابتت
کاش راه باز کنی
برای این دل که خوب نمی بیند
که راه نمی شناسد
که حصارهای گناهانش بی اندازه تو را از چشمانش گرفته اند
کاش دستان این میهمان ناخوانده را
این دل نااهل را بگیری
که آرزوی ربانیت تو را دارد
نگاهم باز خیره می ماند به درگاه تو
به آسمان بی کران مهربانی ات
باز تو می شوی بعد خدا قبله گاهم
دلتنگم مهربانترین زمین
.: Weblog Themes By Pichak :.