گلهای همیشه بهار را نمیشناسم
اما گلهای بابونه را چرا
گلهای تنگ خیالم را نمیشناسم
اما گلهای باغچه دل را میشناسم
بگذار بگویند
بی رحم هستم
اما
کسی جلوی با رحم بودن
شما را نگرفته
اگر بارحم هستید
به من
نیز بیاموزید
عشق را
وصف کنید
اما
نه
هرگز با
واژ] عشق
را نمیشود
وصف
کرد
تنها
باید
دچارش شوی تا بدانی عشق چیست
معنایش را
نمیتوان نه
در کتاب و نه در شعر خواند
گاهی حس میکنم تنها هستم
گاهی انقدر کنارم پر از ادم میشود
که نه انها مرا میفهمند
و نه من
انها را میفهمم
کاش این ادمها
کمی
بفهمند
میخواهم
در سکوت باشم
تا ارام بمانم
دلت محکم تو دستات بگیر ادمهای اینجا
به رسم
همیشگی عمل میکنند
لبخند میزنند
و با لبخند
از پشت بهت
خنجر میزنند
دلم گاهی خیلی میگیرد
اما کسی چه میداند
که گاهی با دل گرفته مینویسم
و هرگز کسی
اشکهایم را تماشا نمیکند
بازی ندهید اگر بازیگرید
اگر بازیگرید
بازی ندهید
روزی بازی خواهید خورد
انگاه دیگر بازیهایتان
بی رنگ میشود
بازی ندهید
احساسی را
وقتی تمام وجودم
به یکباره
سرد میشود
انگاه سیگارم را
روشن میکنم
و به ارامی سیگار میکشم
تا شاید درون یخ کرده ام
دوباره گرم شود
ولی
هیچ چیز
این گرما
را برنمیگرداند
مگر
انکه
تو
به من
لبخندی
از سر دوست داشتن بزنی
انگاه هست
که دوباره گرم میشود
این دورن به یکباره یخ کرده ام
چشمان بارانیش را به سوی
کویر دوخت
انچنان میبارید که
نمیدانست دلیلش چه هست
تنها به کویری معمولی نمینگریست
انجا پشت خاکریزها
با چادری مشکی ایستاده بود
و داشت تک تک خاطراتی را به یاد میاورد که
هر کسی برایش
به گونه ای تعریف کرده بود
خاطرات رزمنده ها
را اما دیدن
انجا تمام قلبش را فشار میداد
و همین باعث ریزش قطرات اشکش شده بود
اهسته به نزدیکی یکی از مکانهایی قدم برمیداشت که
روی سردرش نوشته بود امداد
انوقت به یاد شهدایی افتاد که نامشان
هرگز برده نشد
بلکه تنها گاهی یادشان
را میشد
در گوشه گوشه این خاکریزها دید
حال او درون همان مکان ایستاده
جایی که
هرگز یادی از شهدای ان نمیشود
اری شهدایی که
شاید زن بودند
اما مردانه ایستادنند
مردانه از تمام زنانگی خود
استفاده کردند
و هر روز با حرفهایشان با محبت مادرانه و خواهرانه شان
باعث روحیه همان رزمنده هایی میشدند که هر روز شاید نامشان را بشنویم
اما نام این دلیران را کمتر میشنویم
روزی که فاطمه را از
علی گرفتند
علی همراز
صبورش را برای همیشه
از دست داد
و تنهایی و غربت
شد تمام دنیایش
و هر بار شبها
با چاه دردو دل میکرد
و هرگز کسی نفهمید
که علی بی
فاطمه
دیگر علی نبود
بلکه
علی
با فاطمه
علی بود
.: Weblog Themes By Pichak :.