جمعه که می شود..
دلم انگار غروب می کند..
شما هم شنیده اید؟.. راست گفته اند؟..
می گویند آدم و حوا را، در یک غروب جمعه راندند از بهشت و به این دلیل است که
آدمی ناخواسته دلتنگ میعادگاهش می شود...
اما..
این حرف ها نیست آقا..
دل شرمسار شماست مولا...
شرمسار نگاهتان که عمری دیدمان و فقط ادعا کرده ایم که منتظر ظهوریم..
آقا خجالت...
ما در خود لولیده ایم ...
ما به دنبال یک خانه که قرار بود خانه وحدت و مسلمانی باشد...
تا آن دورها می رویم...
اما کو وحدتمان؟.. کجاست مسلمانیمان؟..
برادر از حال برادر خبر ندارد..
کودک همسایه پدر ندارد..
از گرسنگی و درد تا صبح به خود می پیچد و گریه می کند...
صدای هق هق زن بینوا سکوت شب را شکسته..
اما فردا لبخند به لب دارد،.
مبادا کسی بفهمد شرمنده روی یتیمانش شده..
آقا دل سنگ به رحم می آید
ما چرا از سنگ عاجزتر شده ایم؟..
کعبه شمایید آقا
شما که دل شکسته اید از این مسلمانی ها..
گم کرده ایم راه را..
دیدن حقیقت روی شما بصیرت نمی خواهد.. جنم می خواهد..
نداریم...
عادت کرده ایم،.
به ستار العیوب بودن شما...
شرمندگی عادت خوبمان شده...
.: Weblog Themes By Pichak :.