تاریخ : یکشنبه 91/12/6 | 9:39 صبح | نویسنده : nargesss
باز دوباره افکارم را خط می زنم و سیاه می کنم
واژه هایم خسته اند، رمق ندارند
وقتی می رسم به تو
که نبض شعری و نیستی
جان واژه می رود
سر جنگ دارند انگار کاغذ و قلم
کاغذی که خشکیده و چروک است
از بس زیر باران دو چشمم خیس خورده
و بی هوا با نفس های خسته ام خشک شده
چه دلتنگ و بد آهنگ است
صدای دلخراش خش خش قلم
بر تن عاصی کاغذ
می خواهد بگوید و بنویسد
و کاغذم انگار ناراضیست
نمی گذارد قلم معنا بگیرد
تو که می دانی راز تنگی دل کاغذ و خفت قلم چیست
تو که می دانی نبض شعر هایم چرا پایین است
چرا همیشه شکست می خورند قافیه هایم..
اشکالی ندارد همه دنیا فهمیده اند
تو هم بدان
نرگس بی تو جان هم ندارد
واژه و معنا بماند
زمین گذاشتم قلم را
مرا چه به شاعری و پروانگی
هیچ نمانده از من و واژه هایم
من که دل شکسته تر از کاغذ و دست و پا بسته تر از قلم در خود گرفتار مانده ام..
.: Weblog Themes By Pichak :.