تاریخ : یکشنبه 91/12/6 | 11:28 عصر | نویسنده : shahab.shahabi
سلام ای بهار دلم...
هوای دل ابریست، باز با دو چشم خیسم نزد تو آمده ام...
درست ..
بیش از آنچه بگویی یاغی ام..
بگو باز هم بگو..
بدتر از این شایسته سرزنش و ملامتم..
آری حقیقت است
تا به این نقطه آخر نرسم
تا این چنین مچاله نشوم از فرط اندوه در خویش...
محال است دلم زینبی شود..
بانوی دلم...
بی طاقتم
قسم به غصه های شما..
نگاه کن..
ببین کارنامه سیاه خلف وعده هایم را..
بانو ببین
مولای دل شکسته را..
چقدر تنهاست صاحب این زمانه...
فدای چشم او شوم
آخ که شنیده ام خون گریه می کند
بانو...
چرا تنها ترین مرد تاریخ از نسل آفتابی شماست؟
بانو
گله دارم ...
ببخشید از شما..
چرا آقای من این چنین در زمانه ای که به نام اوست
تنهاست؟
.: Weblog Themes By Pichak :.