میگویند
قلبت کجاست
لبخند میزنم
میگویم
قلبی ندارم
جای قلب سنگی گذاشته ام
تا با لبخندی نلرزد
تا با نگاهی دردمند دردش نگیرد
تا فراموش کند قلب هست
انسانیتم را به حراج گذاشتم
تا کسی نداند
انسانیت
انقدر هزینه ای گزاف بر من تحمیل کرد
که توان بلند شدن ندارم
فراموش کردم
قلب را با این غ مینویسند نه ین ق
تمام دنیا را هم که بگردم هرگز
نخواهی یافت
قلبم را
اخر او را
خود در سنگی قبری
پنهان کردم
و تنها گاهی خاکی بر روی برش
میریزم
تا دیگر جان نگیرد