هنوز هستم
با همه خستگی ها
در هیاهوی باران برای شستن غبار پارسال از قامت دل آدم ها
در کنار لبخند زیبای گل های باغچه به اشتیاق حضوری دوباره
کنار عطر علف های سبز و تازه
که همیشه مزاحم بودند و هرز خوانده می شدند
اما حال برای استقبال از بهار باید پیرایش شوند
تاعطرشان بپیچد لابلای گل هایی که زیبایند
و تا نباشند بهار وجهه خود را حفظ نمی کند
بی آن که بخواهم لذت می برم
از راه رفتن های آرام کنار میادین شهر
از دیدن گل های رنگانگ که کنار دست باغچه بان خوابیده اند و
آزمندانه زمین را نفس می کشند
و خوب می بینم ...
زندگی با همه تکراری هایش هنوز هم تپش دارد
هیچگاه گل ها از پژمردگی زمستانه و محو شدن در اندکی زمان
مرگ را به زندگی ترجیح نداده اند
و چه جالب که عطر علف های هرز نمود بهار می شود
و تو سرمستانه بوشان را به مشام می کشی و شمیم عید را احساس می کنی
مجسمه ای که در میدان ولی عصر شهر دستهایش به سوی آسمان دراز است
گویی که می خواهد خدا را در آغوش بگیرد
چه حسی می دهد نفس کشیدن زیر باران
عشق را باور می کنی و می بینی
عجب آموزگار بی نظیریست خداوند
حیات می دهد جسم گلهایی به چه زیبایی را که مرده اند
چگونه جلال و عزت می بخشد
علف های ناچیز را که شکست خورده اند در نگاه آدمها..
تا باور کنی زندگی پر از ارج و ارزش می شود
روزگاری برای آدم هایی که شاید در نگاه ما دیدنی نباشند
و بیاموزی
خداوند هر آنچه که آفریده دوست دارد و نگاهش چه عاشقانه است به آن ها
باور می کنی
لمس آغوش خداوند نزدیک است
باور می کنی
زندگی با همه خوب و بدش
تنها مقدمه ایست برای درک ارزش زیبایی ها و کسب لیاقت
باور می کنی باران اعجاز خداوند است
گاهگاهی لازم است برای رفع خستگی
جای انگشتانش را روی گونه هایت لمس کنی
تا دوباره باور کنی هنوز هم هستم
و خدایی دارم که سخاوتمندانه به تماشای تکاملم نشسته..
و منتظر برای وصلی روشن...
.: Weblog Themes By Pichak :.