دستپاچه ام تقدیر
چه زود می نویسی قسمت ما را بر دفتر عمر
هنوز فرصت نکرده ام به عقب بازگردم
از نو بخوانمت
نمی دانم چگونه گذشتی با اینکه قصه عمر منی
هرچه بر قطر این دست نوشت افزوده می شود
عجولانه تر می نگاری
آرامتر عبور کن
این چنین که تو می روی نمی رسم به گرد پاهایت
گم کرده ام نقطه آغاز را
چقدر دو راهی...
چقدر بیم گم شدن...
اندکی فرصت خدایا
هنوز آماده نیستم برای بازگشت به وعده گاه نخستین
زودتر از این که به خود بیایم
شب می رسد
خسته می شوم
دوباره به خواب می روم
زمان را گم می کنم
خود را از دست می دهم
خیلی شب گذشته از این تقدیر
اندکی بیش نمانده به آخرین سطر ها
واهمه دارم خدایا
اندکی فرصت
کوله بارم خالیست
چگونه سفر به سوی تو را آغاز کنم
می ترسم بازبمانم
می ترسم نتوانم
یا اله العالمین
تو که غیاث المستغیثینی
در این کور راه به فریادم برس
قبل از آنکه دیر شود
عاری ام کن از گناه
بگذار بازگردم
عمر دنیا را نمی خواهم
می خواهم فقط لایق قرب و رضای تو شوم
نگذار اسیر خود بمانم
نجاتم بده از این پیله که نمی گذارد فراتر از خویش راببینم
مقصد من تویی بارالها
نظر نکن به فروخفتنم
لایقم کن
رسم پرواز را به جانم بیاموز
.: Weblog Themes By Pichak :.