پرستوی سیاهپوش پیامبر
دل خسته ای از ندیدن پدر
نمی خواهی بمانی در میان مردم بی رحم این شهر
کوله بار سفر را مدت هاست بسته ای
بهانه می خواهی
برای جانانه جان سپردن
برای تا آخرین لحظه عشق
درد کشیدن
غریبانه رفتن
سپر بلا می پوشی تا بلاگردان علی باشی
علی که با شهامت و ایثار متولد شده
چه مدبرانه عشق را مدیون خود می کنی
چه عاشقانه ایستاده ای پشت در
با چنگ و دندان
به دفاع علی
مرحبا دخت پیامبر
ولی علی را تاب زخم تو نیست
تاب سوختن تو نیست
تاب نیست ببیند
دست نامحرمان نامردانه بر بوسه گاه پیامبر سیلی می زنند
فاطمه اش، امانت محمد (ص)
خم می شود
می افتد
با درد می جنگد
و باز نمی گذارد
دست دشمن به سویش دراز شود ...
می نشیند ذره ذره بغضی همیشگی در گلوگاه علی
می شکند دلش برای روزگاری فراتر از همیشه...
امانت پیامبر
علی نمی خواست حق امانت را این گونه ادا کند..
شمشیر زهرآگین دشمن زیر و رو کرد روح و جانش را
تا جبران کند تازیانه هایی را که وحشیانه بر جسمت نشست
علی با دلی شکسته و جسم و جانی خسته از زخم
به سوی تو بازگشت
نمی خواست دست خالی باشد در برابر رشادت های تو
تا شریک باشد مثل همیشه در درد های تو
یا زهرا ...
سالیان سال است
که غریبانه آرامیده ای در خاک
چون میدانستی جهان هرگز لایق زیارتت نمی شود
در امان ماند بارگاه غریبت از احاطه مردمان مرده پرست
تا خاک مقدست تنها تسلی بخش دل آل حیدر باشد
اما علی به تاوان غریبگی ات هنوز هم که تاریخ پا برجاست
در امان نیست از شر دشمنانی که دورش نشسته اند
هنوز ظالمانه ویران می کنند خانه اش را
و تو نیستی که نگذاری حرمت خانه اش با ورود گام های آلوده بشکند
خانه نمی خواهد سربلندی فاطمه جان
علی در دل تک تک شیعیان زیارتگاه دارد
همچنان که نام زیبای تو...
.: Weblog Themes By Pichak :.