یکی که باشی
همه چیز داری
در یک کلبه فقیرانه
با چهار فرزند کوچک
و طفلی در راه...
که مرد خانه برای تحمل گرسنگی سنگ به شکم می بندد...
و مادر...
از شرم نگاه معصومانه کودکانش
هنوز ماه به آسمان نیامده
آن ها را به خواب می سپارد
تا نبیند در نگاهشان ضعف و پریشانی را...
و پدر
سر خم نکند از شرم سفره خالی اش...
لقمه ای نان و آب هم که باشد...
آنقدر گشاده دستی که می بخشی به گرسنه ای...
مناعت طبعت اجازه نمی دهد حتی کسی از کودکانت گرسنه تر بماند...
یکی که باشی...
می شوی ماه جاودانه علی
پاره قلب پیامبر
سرور زنان عالم
یکی که باشی...
آنقدر بزرگی که زمین جایت نمی شود
مرگ را به بازی می گیری و یک قبیله مرد را شرمسار نام بلندت می کنی...
یکی که باشی...
زهرای علی هستی
پشت دری که دشمن آتش به پا کرده می ایستی
سینه سپر می کنی تا مسمار در بشکافد قلبت را
تا در را شرمنده تاریخ کنی
واهمه ات نیست نه از آتش، نه از تازیانه، نه از رفتن
آتش و تازیانه برای عشقبازیست و رفتن به منزله وصال پدر
نمی هراسی از نعره وظلم دشمن که تا آسمان خدا بی رحم است
می ایستی مردانه به پای علی
تا روی مردان زمانه را سیاه کنی
پهلویت می شکند ...
زانوانت خم می شود...
می افتی بر زمین...
تا اشک از چشمان شیرخدا بریزد و زمین زیر فشار دستانت آه بکشد
یکی که باشی...
علی را شرمنده خویش می سازی با بزرگواریت
یکی که باشی...
نبودنت برای سیاهی روزگار علی کافیست
یکی که باشی...
عاشقت تو را شبانه به خاکی غریب می سپارد
تا برای ابد، تنها خودش عاشق وزائرت بماند
و برای همیشه از دست و نگاه نامحرمان درامان باشی
...
و آنکه نبود...
همه آن نامردمانی بودند که در خانه یار پیامبر را شکستند
و مجهول ماندند و محکوم به نبودن...
چون به ناحق لباس مردی به تن کردند...
یکی که باشی...
دیگر اسمی از آنکه نبود به زبان نمی آید...
و باقیبماند ...
.: Weblog Themes By Pichak :.