سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/1/14 | 3:48 عصر | نویسنده : nargesss

 

خلوت و خاموش بود امروز خانه ات مادر بزرگ

بر عکس آن وقت ها...

که تو بودی و برای نشستن کنار تو دعوا بود...

دلم برای قصه هایت تنگ شده...

برای عطر سجاده ات...

برای دیدنت با چادر نماز زیبایت و دانه های تسبیح لای انگشتانت...

برای سین سبحان الله گفتن هایت که همیشه بلندتر ادا می کردی و مجذوبش می شدم...

آمده ام ببینمت اینجا...

خیلی وقت است که خانه ات دور شده از ما

سنگ سفید مزارت

کهنه و پر از جای پای غریبه ها شده...

دست می کشم بر مزارت...

به خیال نوازش گیسوان سپیدت...

برایت گلاب آورده ام...

یادت هست چقدر عطر و بویش را دوست داشتی؟

این عید بر عکس همیشه که تو گلاب می پاشیدی میان دستانمان..

من آمده ام خانه تو را لبریز از عطر گلاب کنم...

می شنوی حرف هایم را مادربزرگ خوبم؟

آنقدر هوایت را کرده بودم که با اجازه ات امروز

سجاده ات را باز کردم...

خانه پر شد پر از بوی تو

پر از بوی خاطرات شیرینت...

دوباره گل گذاشتم کنار مهر و تسبیحت...

می خواهم بپچید همیشه عطر یادگاری های پر برکت تو در خانه

بوی بهشت گرفته وجودم در چادر نماز تو

می بوسم سجاده ات را به هوای بوسیدن دست ها ی تو

دلم برایت خیلی تنگ است

کاش هنوز هم بودی

زود بود برای این که فقط خاطراتت برایمان یادگار بماند...




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری