آسمان دل نگران است برای جمعه ای که ماه ندارد
خورشید ره سپرده به خاموشی، ماه هم نیامد
ماه این شب ها، این شب های تلخ و بی ستاره
نشسته کنج خانه غم ها به سوگ زهرا
باز کنید پنجره ها را
پشت در خانه فاتح خیبر آتش به پا کرده اند
بشنوید صدای سوختن را
دریابید ناله زهرا را
خالی است از معجزه این شب ها
انگار همه چیز می خواهد به تنهایی
بی اذن خدا
تکامل خود را در همین یک شب به انتها برساند...
خشکی که بیداد می کند ...
آتش که بلوا می کند...
تنهایی ...
استیصال...
غریبی..
بی یاوری...
همه می خواهند در این یک شب به حقیقت رسیده و جان واژه را ادا کنند
سخت بود روزگار علی بعد پرواز پر درد زهرا
سخت بود روزگار زینب و اسیری و غریبی
سخت بود دیدن این همه داغ، این همه سر بریده، این همه بی کسی
سخت بود هجرت به شهری که نامش مشهد است
و بوی کشته شدن به ناحق را نرسیده به آن احساس می کنی
سخت بود یتیمی در پنج سالگی
اما سخت تر از همه این است که تو وارث این همه داغ باشی و این همه تنهایی
نه مادر هست تا جان بدهد برای اشک هایت
نه زینب که در آغوش بگیرد بلا را و مصیبت را کمی آرام کند
نه حتی یک همزبان، یک یار که شبی را با تو سر کند
سخت است دیدن دنیایی که قرن هاست دارد می سوزد
سخت است سال ها تو تنها شاهد این حریق باشی و تنها کسی که یاری می خواهد
ولی هر چه فریاد می زنی، نباشد فریاد رسی
بگذار ببارد این شب ها چشمان ابر ها تا انتهای بغض
شاید سرد کند آتش این فاجعه را
شاید آرام کند وارث داغ فاطمه را
.: Weblog Themes By Pichak :.