خورشید سرد وساکن است
می ترسد از زمزمه هایی که پنهانی این شب ها نجوا می شود در گوش مردان عرب
حجاب کرد و پشت تاریکی پنهان شد
طاقت دیدن ندارد
پیچیده در گوش آسمان پژواکی شوم
همهمه ای باور نکردنی
ملائک گریان و نالانند
آسمان بغض کرده تا کجا
اشک رسیده تا نوک چشمان ابر
ولی نفس نمی کشد
از ترس این که شور و فریاد بارانش رازها را بارور کند
این جا فقط یک خانه کوچک است
دور تا دورش را شب کین و ظلم تاریک کرده
انگار حسادت می کنند به این آرامش فقیرانه
صدای لای لای مادر می آید
طفل کوچکش انگار در شکم
بوی شهادت را شنیده
بی قراری می کند
مادر نوازشش می کند
نازنینم چیست؟ چرا ناآرامی؟
نگاهش می کند زینب
مثل همیشه راز دارد سکوت تلخ مادر
***
هیزم بار حماقت هایشان کرده اند
می برند که بسوزانند قلب حبیب خدا را
بوی دود... بوی درد... بوی ناله
آتش ابا دارد از زبانه کشیدن
نمی خواهد نفرین زمانه را تا مادام دنیا به جان بخرد
ام ابیها را دوست دارد
خدا می شود سردم کنی؟
می شود دیگر نجوشم؟
سرد و خاموشم کن
سرد و تاریکم کن
بگذار بمیرم ولی این حادثه بد به نام من نوشته نشود
در نمی خواهد بشکند
نمی خواهد شرمنده رسول خدا شود
تاب می آورد
عقب برو زهرا جان
تو را تاب این ضربه ها نیست
چقدر نیرومندی شیرزن
محسنت جان باخت
برو کنار به جان پیغمبر
خون فرو چکید به جای اشک از چشمان در
ننگ به شما ... که شرحه شرحه کردید سینه یاس پیامبر را
پهلوی زهرا شکست
در، هم شکست از بهت تماشای شکستن قامت یاس در شکست دنیا شکست قامت زهرا شکست دل مولا شکست بغض آسمان ترک برداشت اشک از چشم ابر ها چکید ولی دست خدا نگذاشت به زمین برسد تو را لیاقت باران نیست سرزمین عرب بمان و بسوز از سوز جگر زهرا
.: Weblog Themes By Pichak :.