باز بیدارم نکردی صبح، وقت دعا
باز بیدارم نکردی برای نماز
نه
نگذار تمام خستگی هایم را بهانه کنم؛
برای جا ماندن از قافله عشق تو
نخواستی باشم
نمی دانم چه گناهی پیاپی مرتکب می شوم این روز ها
که دوست نداری
تکبیر هایم برسد به تکبیر او
و قنوتم به آمین فرشتگان
می دانم دلگیری از من
بی دلیل نیست که به خانه ات راهم نمی دهی
چندین صباح است دیر می شوند نمازهایم
و رکعت به رکعت
صرف حرف زدن با غیر می شود نه با تو
تازه بعد از آخرین تکبیرمی فهمم
دوباره از دست رفت تمام وقت اندکی که برایت گذاشته بودم
نگاهم غمگین خود را مرور می کند
ولی نمی تواند پی ببرد کجا اشتباه کرده که این چنین مجازات می شود
نگذار دور بزنم خودم را
ساده بگیرم
ساده می بازم
همه چیز را
بگذار پیدا کنم گره کارم را
آن چیز را که این چنین فرصت با تو بودن را ازمن گرفته
هر شب
وحشت زده از خواب بیدار می شوم
احساس دینی آزارم می دهد
نگاه می کنم هراسان دور و برم را
نمی بینمت
اما یقین دارم
تو از آسمان آمده ای تا من
نشسته ای بالای سرم
از خود سوال می کنم و هراسان جواب می دهم
نماز که خواندی
ذکر هایت را هم که گفتی
پس چیست که آرامش قلبم را این چنین می گیرد
التماست می کنم باز ببخشی مرا
فرصتم دهی تا فردا
اما فردا هم همین می شود
و تو که می رسی هر شب و در تاریکی به قلبم
باز دلشکسته باز می گردی از من
می دانم آنقدر بی رمق هستند ذکر هایم
که نمی رسند به آن بالا
به درگاه تو
و تو هر شب
می آیی این همه نزدیک به من
که بشنوی صدای اذکار بی جانم را
می خواهی به رخ شب بکشی که بیهوده زنده نیستم
اما من گرفتار شب سیاه درون خویشم
انگار نمی خواهد آفتاب ببیند این دل
هر روز دارم تاریک تر و بی ستاره تر می شوم
دلم سخت شکسته از بدی هایم
و شرمنده ام باز بیشتر از همیشه به درگاه تو
دیشب تا قرآن گشودم
دیدم که گفته ای همه گناهان را می بخشی
گریه ام گرفته خدایا از بزرگواری ات
چگونه امیدوارم می کنی
فقط با یک جمله
و من مدیون تو می شوم یک عمر
دلم نمی خواهد دیگر شب شود
یاری ام کن تو را پیدا کنم در روز هایم
یاری ام کن ...
.: Weblog Themes By Pichak :.