قبول
هر چه بگویی قبول
زندگی هم با همه خوب و بدش قبول
بنویس قصه ای غمگین تر برای دلم
بنویس چشمانی همیشه خیس برای چهره ام
قبول
دیگر بهانه ندارم
که سخت گرفتی
و دلگیرم
این روز ها
به تمام دلتنگی ها لبخند می زنم
برایم
دلنشین شده اند
بی تابی ها
بی قراری ها
آن جا که به شادی رهایم می کنی
دور تا دورم پر می شود از همهمه های پوشالی
غم که می نشیند به دلم همه می روند
تنها می مانم باز
تنها
و تنها با تو
تو که در خوشی ها ماندی پشت پستوی خاک خورده دلم
بعد تبعید به عزلت
دوباره می بینمت
وقتی که ابر می زند خانه دلم
و قطره قطره باران می چکد از چشمانم
دوباره آفتاب می کند برق نگاهت
دوبار ه می آیی نزدیک نزدیک
تا درون قلب شکسته ام
که سخت حس می کند تنهاست
دوباره پر می کنی دست هایم را از حضور آسمانی ات
از بیکران های خوشبختی که با خویش از بهشتت آورده ای
دوباره دستانم سپرده می شوند به دستان تو
و ای وای که می ترسم باز جدا کنم خود را از روز های تو
و ای وای از عشق تو
که ناامید نمی شود هرگز از من
وای وای بر من
که می داند قصه این روسیاهی ها همین گونه تا قیامت اوج می گیرد
و تو که در سکوتی و خاموش
می شنوی مرا
نجوا کن در گوش هایم
حرف هایت را دوست دارم
خلوت تر کن از این دنیایم
با تو نشستن
می ارزد به گوشه نشینی
این جا درون این ویرانه
درون این دل شکسته و خراب برایت خانه می سازم
خوب جایی است برای پیچیدن صدای تو
برای این که من هم بتوانم کمی خدایی شوم
برای این که تو همیشه همین جا ماندنی شوی
این جا در این گوشه ها
در این وعده گاه خراب
خدایا این بار تو خودت آمین بگو به دعاهای من
فقط می خواهم آرزوهایم برای تو هم خواستنی باشند
نمی خواهم اجابت شوند
می دانی
پر از آرزو که باشم
سیر نمی شود دلم از خواندن نامت
تو که عمری دلت سوخت به حال من
دست هایم را که پر می کنی
یادم می رود بمانم به پای مهربانی هایت
.: Weblog Themes By Pichak :.