سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/2/25 | 5:3 عصر | نویسنده : nargesss

این روزها انگار حرف هایم به آسمانت نمی رسند

پنجره ها را بسته ای و پرده سیاه کشید ه ای بر روی زمین

تا چشمت نیفتد این جا بر من

نگو که بی جهت به خود می گیرم سخت گیری هایت را

یا زیادی سخت گرفته ام زنده ماندن را

این روز ها درازتر شده اند از صبر من

شب ندارد

خواب ندارد

پایان ندارد

به هر سو می روم

حس می کنم دیواری سیاه می روید از خاک

که بلندایش تا خود ماه می رسد

هیچ  روزن نوری نیست در این چاه

حتی یک قافله هم گذر نمی کند از این سو

که صدای گریه هایم برسد به گوشهایش

تا مرا به بردگی تو بکشاند

دور تا دور

دیوارهایش را خط کشیده ام به امید آن ستون دوم

که مرا به تو می رساند

به روزی که تو هستی در زندگی من و دیگر جایت برایم خالی نیست

ولی این جا خبری نیست از

آن دیوار که راه رسیدن به آسمان را نشانم دهد

این جا رویا ندارند خواب هایم

هزاران سال است که خاک مانده ام و تعبیر نمی شوم

امتداد دلتنگی هایم  کم کم رسیده اند تا همیشه

تو دوست نداری آغاز شود شعر من؟

این جا بی واژه و بی قافیه

حس شعرم نیست

نمی توانم!

این جا  بی آنکه آغاز شوم

در افکارم به پایان می رسم

اگر تو زمینت را دوست نداری

مرا هم برسان به آسمانت

شاید آنجا یاد بگیرم کمی مال تو باشم

و بیشتر از خود تو را بخواهم

این جا هوای بی تو بودن شوق نفس نمی گذارد

نمی دانم چرا بازی می کنی با من؟

تا می خواهم بن بست ها و بی تو بودن ها را باور کنم

آرام می زنی به شیشه دلم

تا می رسم پشت پنجره

می بینم خبری از تو و صدایت نیست

خبری از یک قطره باران هم نیست

نمی دانم خدایا

خیلی عجیب است اگر بگویم دلم برایت تنگ شده؟

سالیان درازیست که ندیدمت

تو را گم کردم

یک روز میان نمازم

نمی دانم چرا یکباره خالی شد جای تو در نمازم

و تو بی آنکه بفهمم رفتی

نمی دانم چرا دیگر بی قراری هایم تو را باز نمی گرداند؟

دوباره دارم با چادر کودکی هایم نماز می خوانم

به هوای آن لحظه ها که

می آمدی  پایین و می نشستی میان قبله گاهم

چقدر حرف می زدیم با هم

خدای من

دوباره بازگرد

با تو یک دنیا حرف دارم

 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری