پنجره ها را باز کرده ام
عطر آسمان به خانه بیاید
می گویند ستاره ها این شب ها می نشینند پای حرف های فرشتگان
می گویند
این روز ها
راز دارند
سینه آسمان هر دم
پر از غوغا می شود از سنگینی بار اسرار الهی
دلش را تاب می رود
مست می شود و دیوانه وار می غرد و می سوزد
چشمانش آب می افتد
و در آرامش بهار زمین
غمگین می شود و اشک می ریزد
هر روز تکرار می شود
این جنون آسمان
این غوغا
این دلشکستگی
این بارش
کسی باور نمی کند اما
ثانیه ها هر لحظه به عشق تو
مأمور اجابت می شوند
و به حرمت نام تو
به حرمت معجزه میلاد تو
در خانه ای که ابراهیم یار الهی شد
و اسماعیل بندگی را در عاشقی به کمال رساند
به بهانه لحظه ای اندیشیدن
لحظه ای نیایش
گناه را از نیمه راه رسیدن به آخرت
از دوش لحظه ها بر می دارند
و خداوند می بخشد بی دریغ
دلم می داند
پای تو در میان است برای نزول این همه خوشبختی
که بی اندازه بزرگی و در واژه نمی گنجی
می دانم
روزگار به عشق آمدن یکی چون تو باز ادامه دارد
و می چرخد روز وشب به دور خویش
تا تو را یک لحظه و یک جا دوباره پیدا کند
وگرنه آن شب که محراب خونین شد بعد از سجده تو
زمانه ای که به عشق تو پا بر جا بود، به آخر می رسد
و تمام می شد قصه امید آدم
پنجره ها را باز کرده ام
که او بیاید
دستی به دل ابر ها بکشد
.: Weblog Themes By Pichak :.