تاریخ : دوشنبه 92/3/20 | 11:52 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
گاهی التماس
را در نگاهش میشد دید
اما همه بی تفاوت رد میشدند
حتی
اجازه نزدیک شدن هم نمیداند
کودک با
گلهای
پلاسیده
به کنار خیابان کز
کرد
و به کودکانی که
برای شب عید
لباس نو میخریدند
نگاه میکرد
تنها
اهسته
سرش را پایین برد
و با لبه استین لباس کهنه و کثیفش
اشکهایش را پاک کرد
و تا اخرین
لحظه
شب
نگاه ملتسمانه اش را
به ادمها
میدوخت
ولی هیچ کس
نگاهش هم نمیکرد
.: Weblog Themes By Pichak :.