ببین لحظه ها را
که دارند عاشقی می کنند
سرمستند از عطر تو
از عطر نرگس و یاس
دلشان نمی آید از این روز ها بگذرند
و باز کهنه و دلمرده شوند
و باور کنند نفرین مردمانی را که یکی به دیوار کوتاه بخت می زنند
و یکی به دل سنگ زمانه
این روز ها همه در آغوش لطف تو عاشق می شوند و بی نیاز
نمی توان در هیاهوی این لحظه ها نفس کشید
و لبریز از عطر تو نشد
عاشق نشد
دلتنگ نشد..
به حرف آمده دل ها آقا
ولی مات سکوتیم هنوز
مات این که چه بگوییم
و چه می خواهیم
می شود تو از چشم ما حرف دل را بخوانی؟
این زبان لعنتی
وقتی وسعت اجابت را در دستان تو می بیند
بیراهه زیاد می رود
می نشیند
به گفتن همه غصه های عالم
جز این که بدجور به سرش زده هوای آمدنت
هوای دیدنت
ماتم لحظه های بی تو نفس کشیدنش...
می خواهم تو را بسپارم به دلم
به مسیر چشمانی که حسابی آب پاشی شده این روز ها
تو می دانی و می بینی عجز زبانم را
اندکی با دلم همکلام شو
که بغض این دل ناصبور حسابی هوای شکستن دارد....
گوش کن به دردهایم...
دلم دیگر صبر گذر از جمعه هایت را ندارد...
.: Weblog Themes By Pichak :.