این روز ها خورشید در نگاه تشنه آب می درخشد
و زمین را تا خدا آسمانی می کند
سجاده چه عزتی می گیرد از تسبیح بلند بالای تو
و دل ها چه آرام می شوند
وقتی که خستگی راه ندارد به لب های تشنه ای که ذکر تو را برگزیده اند
نه که من لایق ذکر و بندگی تو شده باشم نه
ولی احساس می کنم آسمان کرمت سر خم کرده تا دست هایم
می دانم کاری نداری به کژی ها و کاستی هایم
تو فقط یک روزن نور می خواهی
یک ذره امید
تا خورشید را در سرای دل ماندگار کنی
می دانم
هر چه بخواهم
به واسطه بلند کردن این دست ها
که می لرزند
به دامان دلم می ریزد حتی اگر بخواهم
تمام بدی هایم را ندیده بگیری و به خوبی خودت مرا اضافه کنی
به جمع آن بندگانت که همیشه دست خالی بوده اند
اما بندگی را خوب عاشقی کرده اند
که تویی اول و آخر
و ظاهر و باطن
تو را همیشه این گونه دیده ام
تو را این چنین بی نظیر می شناسم
غریب حرم دلت که می شوم
تکیه می کنم به ضریح اسماء مبارکت
دلم بیشتر خوش می شود
وقتی که باران عشقت نم می زند بر صورتم
وقتی که می دانم خدایم به ذکر یا ارحم الراحمین ارادت دارد
وقتی که می دانم قاضی الحاجات است
وقتی که می دانم بی نهایت است
و عاشق است
و بی بهانه می بخشد
چه خوب است که پیوند دل را با دنیا این چنین سست می کنی
و دل را از ورطه ای کاش های بی نهایتش بیرون می کشی
این روز ها آسوده تر زنده ام
خیالم راحت است که خودت از همین آسمان نزدیک
هوایم را داری
....
.: Weblog Themes By Pichak :.