قدری دل تنگ آورده ام برایت
قدری دل زخمی
قدری دل که ترسیده
قدری دل که خجالت کشیده
قدری دل که در سینه صاحبخانه جایی ندارد
شکسته قلب را
آن را به دستان تو می سپارد
شنیده است هوای دل های شکسته را بسیار داری
شنیده است
یکی چون او بی نام و نشان
بی جا و مکان را
محال است به حال خویش بگذاری
شنیده است این روزها
تویی که در آسمان می تابی
پس دل خوش است که خدا
بسیار نزدیک تر است از همیشه
آنقدر نزدیک که حیفش می آید بخت خود را نیازماید
برای معاوضه همه سیاهی هایش با حتی به اندازه پر کردن دو دستش
از مهر او
حتی شده به روز و شب التماس
می داند که او بخل نمی ورزد
و کم نمی شود از لطف او
هر چه بخواهد می دهد
پس قانع نمی شود به کم
و می داند که باید سماجت کند
پس آمده است
با همه تنهایی اش
با همه دار و ندارش
با دلش
با چشمانش
با آبرویش
با ایمانش
آمده است
کمی نور هدیه بگیرد
کمی صافی
کمی ثبات
کمی عشق
کمی شیدایی
هر چند دل را لیاقت نیست
مخاطب حرفهای او باشد
و چشم هایش از بس گناه دیده اند
امیدی ندارند زائر الطاف وی شوند
آبرویی نیز نمانده در این تسلسل توبه و عهد شکستن
آمدن و دوباره بی آبرو بازگشتن
ایمان هم که انگاری شده
امیدی برای روزهای تنهایی
روزهایی که هیچکس نیست
روزهایی که محتاجیم
اما
دل به عطری
آشفته در این خانه شده
حس می کند میهمانیست
یک مهمانی آسمانی
عطر گلاب می آید
از پشت چادر ابر
انگار بساط نذری برپاست
در حیاط خانه آسمان
آدم ها اشک نذر می کنند
و سیاهی ها به تقدس این روزها ذره ذره از جسم می ریزند
روزهای تولد دوباره آدم است
زمین مثل بهشت می شود
دوباره پر از آدم های بی گناه
.: Weblog Themes By Pichak :.