سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 92/7/26 | 10:32 عصر | نویسنده : nargesss

ورق می زنم حافظ را

آنقدر که تو پاسخ فالم شوی

آنقدر که بارقه های اندیشه ظهور تو خوش یمن کند

هوای پس این لحظه ها را

دامنم را پر می کنم

از گل های سرخ و سپید باغچه

آنقدر که نم نم اشک های صبحگاهشان

مرا نیز پر کند

از عطر سجده های انتظارشان

می شمارم تپش های دل ثانیه را

آهنگ راز دارند

می روند و می دوند آنقدر عجولانه که شک نمی کنم

قراریست با تو

می آیند

تا به تو برسند

می جنبم به خویش

 تنظیم می کنم حرفهایم را

همه بغض هایم را

روی گلوگاه ساعت

روی عبور بی امان لحظه ها

تا برسد به تو

به عطر وضویت هنگامه صبح

وقتی که بر می خیزی و عقده از دل زمان باز میکنی

وقتی که هزاران سر پوشیده را

از لبان

رمز گوی ساعت می جویی...

گفته ام به لحظه ها

برسانند بغض این روزها را به گوش تو

قلم را نای نوشتن نیست

و زبان را یارای گفتن نیست

خاموش می نگارم

همه عقده ها را

که مانده اند زیر نفس هایم

چقدر از تو دور مانده ام بزرگوار

چقدر بی کس و دلواپسم سالار

کجا می رسد به تو حرف دل؟

صبحدم که اشک می چکد از چشم گل؟

یا غروب که درد می کشد قلب خورشید؟

کجا می شود بگویم

چقدر وقتی جای نگاهت

را در این تاریکی مادام خالی دیدم

درد کشیدم؟

دلم باز می گیرد

باز مچاله تر می شوم

در بارش دردی که دامان دلم را

این روز ها می گیرد

فشار می آورم به قدم های ثانیه

کاش نرود بیشتر

کاش همین جا

میان بغض بی امانش

در لحظه ای که می رسد به تو

 غرق شوم

 

بی شک لحظه ها متبرک شده اند

به رازی

که تنها تو می توانی تفسیرشان کنی

شتابشان گنگ است اما

 

می فهمم...





  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری