مگر قرارمان نبود صبحدم
آن دم که ذکرهای حسینی ات می پیچد در گوش تاریکی
آن دم که ناله های عاشقانه ات اشک می نشاند بر دیدگان گل ها
آن دم که شب از طنین پر غم یا زهرایت از شرم و درد رنگ می بازد
آن دم که نسیم، السلام حسین را برایت از بهشت به ارمغان می آرد
آن دم که زمین به انفاس اولاد فاطمه معطر می شود
و اسیر بغضی شیرین و تلخ نفس می کشد
آن دم که دل تو را نه
خود را پیدا می کند
آن دم که تنها دلواپسی دل را آرام می کند
؟؟؟
مگر قرارمان نبود هنگامه سجده سحر
هنگامه بیداری ناز
هنگامه جان آشوبه شب
هنگامی که از جان و دل خواندمت
؟؟؟
چرا نمی آیی
حالا که
ماه رفته از خواب دنیا
حالا که نور بریده از چشمان زندگی
حالا که دنیا تاریک تاریک است
؟؟؟
بیا مرور کنیم دوباره همه عهدهایمان را
صبح هایمان را
ندبه هایمان را
جمعه هایمان را
آل یاسین هایمان را
قرار هایمان را
گفتی می آیی...
کی نور خورشید زمان؟
کی صاحب عصر؟
کی تمام می شود این معیشت سخت؟
کی نجات می دهی دنیا را از تبانی روز و سیاهی؟
خورشید و خاموشی؟
از مرگ آرام زندگی؟
از چنگال این همه تناقض؟
از این همه کینه و بغض؟
نفس در سینه پنجره حبس است
و اشک نشسته بر دیدگان صبح...
یا مهدی مددی مولا...
.: Weblog Themes By Pichak :.