تاریخ : جمعه 93/2/26 | 10:48 عصر | نویسنده : shahab.shahabi
شب شد و خورشید از خانه برفت
شمع ما آخر ز کاشانه برفت
آب شد چون موم در دستان ما
خیس شد چشمان پروانه، برفت
عشق در دنیای ما محکوم شد
عاشقی تنها ز ویرانه برفت
رفت چون خورشید از انظار ما
عاقلی فهمید و دیوانه برفت
ریخت از چشم هفتاد و دو اشک
بر زمین خندید و مستانه برفت
غرق شد در خون خود پروانه ای
آخرش معشوق جانانه برفت
کور شد چشمان و دنیا تار شد
مردی آمد، مرد و مردانه برفت
خسته شد از این زمانه روی مهر
آشنا آمد چه بیگانه برفت...
alitanha
.: Weblog Themes By Pichak :.