دارم هم صدای نبودنت می خوانم
با نامت ازدواج می کنم
خانه می خرم
سر کار می روم
در آغوشت می خوابم و
از آغوش تو طلوع را نظاره می کنم
تا صدای بوق سنگ جان می کنم
با دستی از پاستیل های رنگارنگ
در را به پایم می کوبم
تا نگاهت را به رویم باز کنی
تا خاموشی شمع های میز
با عشق به خاله زنک هایت گوش می دهم
تو را به دوش می کشم
به رختخواب یک نفره ام می برمت
چشم هایم را در انتظار طلوعی دوباره می بندم
و یا در کنج خانه پدریم
به دیوانگی خود می گریم