عادت کرده ایم همیشه به آنچه نداریم فکر کنیم و حسرت بخوریم
ذهنمان پر شده از هزار ای کاش
کمی فکر نمی کنیم به اندیشه و نگاهی که این همه زیبایی را به این خوبی می بیند
برای لمس این همه ای کاش باید کمی به خود جنبید
شفیره نباشیم
پروانگی زیباست
و هوای اندیشه زیباتر
پرواز کن تا دستت به ابرها برسد
کنار حوصله ام "بمان"
اگر نباشی "دلم" که هیچ.،
دنیا هم تنگ می شود...
می دانی...
یک وقت هایی خدا هم می خواهد تو برای خودش گریه کنی..
یک وقت ها فقط برای او دلتنگ شوی و از ته دل صدایش کنی.. " کاش اینجا بودی"..
گله نکن از او که دعاهایت دیر مستجاب می شود ..
او هم دلش می خواهد لااقل چند لحظه ای را خالصانه کنارش باشی..
او می داند زود حاجت بگیری..
زود زود هم می روی...
انتظار سخت است.. فراموش کردن هم سخت است..
اما اینکه ندانی..
باید انتظار بکشی یا فراموش کنی..
از همه سخت تر است...
به کسی عشق بورز..
که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق..
چون تشنه عشق روزی سیراب می شود...
ویکتور هوگو
با خودمان می گوییم..
عادت می کنیم..
و با صراحت زیادی ..
این جمله را تکرار می کنیم..
آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد..
این است که ..
به چه قیمتی عادت می کنیم؟..
حقیقت انسان به آنچه اظهار می دارد نیست..
بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که ..
از اظهار آن عاجز است..
بنابراین اگر خواستی او را بشناسی..
نه به گفته هایش..
بلکه به ناگفته هایش گوش کن...
کوچک باش و عاشق..
که عشق می داند..
آئین بزرگ کردنت را...
به امید فردا روزمان را شب می کنیم..
و هیچوقت یادمان نمی ماند که فردا همین امروز است..
دنبال چیزی می گردیم که نمی دانیم چیست..
یا می دانیم و می ترسیم بگوییم..
اسمش را گذاشته ایم فردا...
نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...
و خوشا به حال گنجشکان سرفراز
.: Weblog Themes By Pichak :.