خداوندا...
هر شب از خواب برمی خیزم و
وحشت زده اطراف را نگاه می کنم.
می دانم که تو را گم کرده ام...
همه حسرتم چشم گشودن و دیدن دوباره روی توست
به خود وامگذارم
ای آرام دل ها
میدانی...!؟ به رویت نیاوردم...!
از همان زمانی که جای "تو" به "من" گفتی: "شما"
فهمیدم
پای "او" در میان است...
(حسین پناهی)
نگاهم کن ...
دیوانگی ام ببین ...
و این افسردگی وجودم را ...
حال آشفته ی این روزهایم تقصیر توست ...
تقصیر خاطراتت ، وقتی لحظه ای رهایم نمیکنند ...
من دیوانه ی خیالت شده ام ...
نگاهم کن ...
ببین که چگونه گاه می خندم ...
و ناگاه میانش چنان تلخ میشوم و به هق هق می افتم ...
آری ، نگاهم کن ...
بنگر که در نبودَت ...
چگونه خاطراتت به بازی ام گرفته اند ...
از سکوتم بترس ....وقتی که ساکت می شوم
لابد همه درد دلهایم را برده ام پیش خدا
بیشتر که گوش دهی از همه سکوتم /از همه بودنم
یک"آه"می شنوی و باید بترسی از آه مظلوم که فریاد رسی جزء
خدا ندارد.
خیلـــی سختـــه تـــو ایـــن دنیایـــی کـــه هیـــچ کـــس ، هیـــچ کـــس رو نمی خـــواد ...
تـــــــــو بـــخـــوای
اونـــــم بــــخــــواد
امـــــــا ...
دســــــــت روزگـــــار نـــــــــخــــــواد .!
کاش جای هم بستری با بغض های نبودنت ...
هر شب ...
حضور و آغوش گرمت آرامم می کرد ...
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
سهراب سپهری
به خیالم ...
تو ، فرق میکردی با همه ...
اما نه ...
تو هم یکی مثل همه ...
ایـن روزهــا هــر چقــدر کـه عـاشـق بـاشـی ...
هـمـانـقــدر تـنـهـــــا میـشــوی ...
تـــــو میـمـــانـی و درد ...
او میـــرود و او ...
.: Weblog Themes By Pichak :.