دیر آمدی باران
وقت آتش دریغ کردی
نرسیدی که سرد کنی هروله های آتش را
دیر شد اما
رسیده ای اکنون به بغض های علی
حالا شریک درد های علی شده ای
ببار باران
تند تر و آسیمه تر
دیگر تاب ندارد مولا
بس که سرگشته گشت راه ها را
کوچه ها را
بیراهه ها را
نگاهش سر افکنده بر زمین است
رو ندارد نگاه کند به آسمان، به ماه هر شبش
بغض رسانده جان را بر کفش
دیگر نمی تواند بسازد با این درد بزرگ
سینه اش آتش است
عشق را پیش چشمانش سوزاندند
خاکستر کردند
و او ماند صبورانه
که ققنوس این عشق اسطوره شود
ایستاد خاموش
تا فاطمه اش به پرواز در آید
برسد به رویایی که آرزویش بود
شب نشسته به چشمان دنیا مولا
دیگر سکوت نکن
باران می زند دستپاچه و داغدار
ببار که آمده پناه اشک های تو شود
بشکن این بغض جانسوز را... بشکن
که دیگر دل دنیا را تاب حزن چشمان تو نیست
بریز اشک هایت را به دامان زندگی
بگذار خیال کنیم
این لاله های داغدار که پیاپی از خاک بر می خیزند
نشان از این دارند
که تو ما را شریک درد خویش دانسته ای
ببار مولا
ببار
.: Weblog Themes By Pichak :.