نقطه می گذاریم برای حرف های تلخ و دوباره شروع می کنیم عهد ها را از سر خط
ای تو که صاحب نعمت و بارانی
این روز ها حسی دیگری دارد
هر روز باران می بارد
هر روز دل به سراغت می آید
راست می گویند دلتنگی چاره ندارد
کبوتر جلد که باشی
دراوج بهشت هم
باز دلت پایین می ماند
دوباره باز می گردی به همان قفس
که در زندان و اسارت هم برایت هزارقصه زیبا دارد
تو که دانه نپاشیدی برای گرفتاری من
من خود مست عطر راه تو شدم
پرواز بلد نبودم
در عوض خاک پای تو شدم
می دانی خرسندم از این اسارت
نمی دانی عجب حال و هوایی دارد
شنبه که شروع می شود
تا ابد دلم به انتظار جمعه می ماند
می دانی بدجور گلوی زمانه گیر کرده پیش تو
انگار که تمام آسمان و زمین برای شنیدن تکبیر تو وضو دارد
این روز ها و باران ها
چه شوقی دارد
اذان می گویند هنگام باران
زندگی بوی اجابت دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
در زمانه ای که ادمیان در دلواپسی،تردید،نگرانی،خستگی و غم زندگی میکنند تنها کافیست به تک تک اتفاقات دنیایمان لبخند بزنیم
بجای دیدن ثروت،شهرت و مقامشان تنها به قلب مهربان و پرعاطفه ادمیان رجوع کنیم
ادمیان سنگی را هم دوست بداریم انها روزی میخندیدند،اشک میریختند و حرف میزدند ولی اتفاقات زندگیشان انها را سنگی کرده،تنها کافیست بهشان مهر و عاطفه تقدیم کنیم تا دوباره قلبشان را نرم کنیم
کم کمک آسمان دارد می شود رنگ نگاهت
و زمین محو تماشای چشمان سیاهت
کم کمک دارد می لرزد دیوار کعبه از هیجان پیچیدن آوای صدایت
و خدا را یار می آید
اهل زمین را پشت و پناه می آید
کم کمک زمین علی می شود
اعلا می شود
و چون آسمان به تقدس نامت بزرگ و والا می شود
کم کمک زندگی لبریز از معنا می شود
کم کمک به عشق تو
همه دعاهای آدم مستجاب می شود
کم کمک یکی هم نام خدا
پشتیبان راه الله می شود
کم کمک بی بهانه هر روز بهار می شود
و همه گلستان های عالم بدون خار می شود
کم کمک تو می شوی همه عشق و عشق فقط با تو معنا می شود
کم کمک درهای بهشت تنها با باور نام تو وا می شود
کم کمک می رسم به شروع وصف تو و سکوت حاکم لبها می شود
نمی شود از تو گفت توبسیار بزرگ تر از آنی که در واژه جا شود
این کلمه را دوست میدارم
ما
یعنی
من و تو
میشویم
ما
همیشه
به انانی
که ما خودشان را
زود از دست میداند
افسوس میخوردم
و حال به این میاندیشم
چگونه
یک
ما
دیگر
را پیدا کنم
برگهای بر زمین میریزند
بر اوج درختها که مینگری
میتوانی
برگها را تماشا کنی
اما
هرگز نمیدانی
این
درخت چند بار
برگهایش ریخته
تا به این
کهنسالی رسیده هست
جایی
در همین نزدیکی
چشمانی
اشک الوده هست
تنها
کسی
نمیبیند
و او
ارام و بی صدا
اشک میریزد
گلوله سربی را به درون قلبم
میچکانم
تا دیگر
کسی
مرا
به یاد نیاورد
ولی
گلوله های
غیر سربی
خیلی وقت
هست
مرا از پا در اورده
باد آرام پیچید
و شکوفه سفید دور قدمهایت چرخید
خورشید خندید
پنهان نکن باز خودت را
دیدمت
نم نم باران را عاشقانه از نگاه ابر گرفتی
صورتت خیس شد
هوا را!
یکباره لطیف شد
کوچه عطری عجیب آشنا می داد
عطر سیب؟
عطر گندم؟
عطر یاس؟
عطر نرگس؟
نه عطر خدا می داد
دیدمت
آنجایی
آنجا آن گوشه ها و مشغول دعایی
تو که این چنین مستأصلانه آسمان را می پایی
تو زیر این باران
با همه پاکی ات
چه از خدا می خواهی؟
تو که مستجاب الدعایی
سجاده ات سبز وزیبا بود
و بهشت زیر قدم های تو برپا بود
صدایت در آوای باد می دمید
و خدا ایستاده بود و عاشقی را می دید
آسمان آبی می شد از هیبت اذکارت
و دل زمین آب می شد ازشوق قدم هایت
آسمان انگار آمده بود نزدیک تا زمین را در آغوش کند
و زمین با این همه سال غربتش انگار آمده بود رنج فراق تو فراموش کند
نمی دانم چرا
این باران و این همه لطافت تو را برانگیخته نکرد
صدای بر هم خوردن لب هایت
ذکر سبحان الله سجده هایت
هنوز در گوش زمین باقیست
هنوز زمین حال و هوای همان شب آرزو ها را دارد
هنوز دیر نشده زمانه را برای آمدنت
عجّل یا مهدی
.: Weblog Themes By Pichak :.