سر بر بالین رویاها میگذاریم
تا بدانم
چه رویاهایی داشتم
اخر رویاهایم را
فراموش کرده ام
نمیدانم
در کدامین رویا غرق بشوم تا
بتوانم
دوباره
بلند شوم برای زندگی
هنوز گیج و سرگشته
دنبال خیالت می گردم
دیشب خیلی نزدیک بودی به من
ایستاده بودی میان خواب چشمانم
چه دلتنگ دیدمت و خواستی
بسم الله بگوییم برای همصدا شدن با تو
همه پس کشیدیم
و حیران عقب نشستیم
غوغا شد میانمان
میان ما که همه با هم غریبه بودیم و فقط با تو آشنا
گفتی بیاییم همه شهید می شویم
و من که آرزویم بود دیدارت
آرزویم بود بوسیدن خاک پایت
آرزویم بود یکی از سیصد وسیزده سرباز تو باشم
لبیک نگفتم دعوتت را
شد کربلا و شب تاریکی که حسین بر پا کرد
آنجا همه رفتند و حسین را گذاشتند به حال خویش
اما این جا تو رفتی و ما را گذاشتی به خیال خویش
آرام گفتی دیدید گلایه هاتان روا نیست
من هستم، شما نیستید
نمی دانم کجا رفتی ناگهان از میان خوابم
خیلی دنبالت دویدم
دیگر ندیدمت که ندیدمت که ندیدم
دیشب با خودم محک زدی مرا
با خودم که عمری فقط یاد گرفته بود
هجی کند نام تو را
با خودم که حتی در خواب هم
لایق نشد برای تو جان دهد
دیشب آسمانم آنقدر بارید
که صبحش دیگر چشمانش قدرت نم زدن نداشت
دیشب تو با همه بزرگی ات جا گرفته بودی در رویایم
و من که همیشه دلم پر از گلایه بود
از نورت که بی اندازه نمی تابد
این گونه ماندم در خجالت تو
دیشب ندیدم صورت زیبایت را
رویم نشد امشب هم نگاه کنم به ماه صورتت
که تو را پیدا کنم
فقط قامت تا آسمان بلندت مانده در خاطرم
نمی دانم کجا پیدا کنم دوباره مردی به نشانی تو را
دست هایم در التماس آن لحظه که پشیمان به دنبالت دوید
خشکیده اند
رو ندارم دیگر دستم را هم به سوی آسمانت دراز کنم...
مولای دلخستگان
خسته است دلم از خودش
باز دوباره به دادم می رسی؟
آسمانی که شوی
با همین لباس های ساده خاک آلود
با همین ته لهجه که داری و شده ای باعث خنده
چنان نیایش می کنی
که خداوند می گوید تبارک الله
با همین نگاه ساده
که شرم دارد با غریبه روبه رو شود
با همین چشم ها
که دل آسمان را به حسرت می کشاند
با همین اشک ها
که خداوند به نوازش از گونه هایت بر می دارد
می روی بالای بالا
می رسی به قنوت ملائک
تو نور می بینی آنجا و با غبطه نگاه می کنی
و آن ها پر از حسرت نور
تو را نگاه می کنند
تو می روی بالای بالای
نزدیک نفس های خدا
جان می گیری از آن حسی که نمی فهمی
تازه می شوی بی آن که بخواهی
آسمانی که شوی
خداوند روی ماهت را
عاشقانه می بوسد
نمی دانی چرا چون فرشته ها سردی
ولی می دانی
که این روز ها جز او هیچکس را نداری
آسمانی که شوی
این جا
روی زمین
گنجشک ها روی دستانت آب می خورند
و خداوند با همه بزرگیش می آید زندانی قفس دلت می شود
و چه لذت می برد از اسارت در زندان وجودت
آسمانی که شوی
دلت تا اوج بی قراری پرواز می کند
نمی دانی کجایی
حس می کنی گم شده ای
در جایی که از وصف بی نهایت هم گذشته
و غربتی بغض آور میهمان دلت هست
نمی دانی در این غربت شیرین چه کار می کنی
دوستش داری
اما انگار ناخواسته چیزی می خواهد تو را از او دور کند
آن جا خانه واقعی خداست
که نه سنگ احرام دارد
نه مشعر و منا
این جا بی آنکه ثبت نام کرده باشی
فقط با وضویت زائر خانه او می شوی
و چه زیبا که خداوند
اولین کسی است که احرامت را خوش آمد خواهد گفت و زیارتت قبول
آسمانی که شوی
وقت نماز فرشتگان دنباله چادرت را می گیرند و در نوری که خود غافلی از آن
تو را تا عرش بالا می برند
آسمانی که شوی
یک شب عاشقانه نماز می خوانی و بی آنکه بفهمی
بعد از آخرین تکبیر
خدا دستانت را در دست می فشارد
و تو را واسطه می کند برای دعای خیر
برای همه ای که با تو نیستند
اما تو دل نگرانشانی
آسمانی که شوی
خدا فقط جسم و نامت را می گذارد این جا
برای آدم ها
تو را می برد در پوشش نور
هر لحظه بالاتر
آسمانی که شوی
زمین برایت تنگناست
ولی خدا شوق دارد
این جا بمانی
و در میان این همه گناه
طهارت را درس پاکی بدهی
***
آسمانی که شوی
خم می شوی
تکه نان را از خیابان بر می داری
می گذاری کنار
تا پرنده ها
بی دغدغه سیر شوند
التماس دعا دارم
وقتی که دل خدا را اسیر عشقت می کنی
دلم باز تنگ شد برایت مرد آسمانی
یادت نکنم یادم نمی کنی؟!
دلگیر نشو
عادت کرده ام اعتراض کنم به ندیدنت
می دانم همین جایی
نشسته ای میان درد دل هایم
آرام به صحبتم می کشی و
آنگاه که دلتنگی می کنم
درد را حذف می کنی از ابتدای دلم
می نشینی با طنین نازنین نامت در کلامم
بغضم که می شکند
چه می کنی با من
شریک همیشه راز هایم؟
اشک هایم را
درد هایم را
پنهانی
بدون آن که ببینمت
به کجا می بری؟
هوای نرگسی ات را
امروز بی مهابا بوییدم
دروغ می گویند
این هوا سم است
بهار کرده ای شهر را
تازه می شود دل این روز ها با بوییدن تو
چقدر پرتپش شنیده می شوند نفسهایت
پیچیده در گوش شهر
صدای دلنشین گامهایت
همین نزدیکی، نه؟
پشت همین کوچه ها؟
به انتظار جمعه ای؟
منتظری بهار شود؟
آری نزدیک شده
روز شکفتن خورشید
این شب که به پایان برسد
فردا
بهار تو می آید
بیا بر چشم داغدیده آفتاب مرهمی بکش
عمری بودیم به هوای خود
حالا تو بیا
سایه بالای سر خورشید باش
می دانم نازنین عطر سجاده ها
اتفاقی نیست
نگو فکر و خیال می کنم
به دل تسبیح افتاده معجزه آمدنت
می دانم همین روز ها
عطر کربلای حسین
عطر عاشورای حسین
سینه سجاده را لبریز خواهد کرد
تا جمعه دیری نمانده
تا تو لباس تازه کنی
دل سجاده آرام نمی گیرد
می دانم ایستاده ای
تا خدا پرده ابر را باز کند از مقابل چشمان خورشید
من هم
پنجره ها را گشوده ام
یقین دارم تا جمعه باران نمی زند
منتظرم که بیایی
...
دوست داشتن
حس زیبایست
اگر کسی را دوست میداری
همیشه
کنارش بمان
اخر او جز تو
کسی را ندارد
همیشه
حواست به او و قلبش باشد
باران مثل همیشه با شدت
به شیشه میخورد
اهسته شیشه ها را بستم تا باران
اتاق تاریکم را نبیند
اهسته
پرد ها را کشیدم
تا ادمهایی که با سرعت حرکت میکنند را نبینم
انگاه
بر روی چارپایه قدیمی اتاقم نشستم
قلمو را برداشتم و نقاشی یک تصویر را کشیدم
و اهسته پایین تصویر نوشتم
تقدیم به شما ادمهایی که تا میتوانید
به دنیا با دید منفی مینگرید
شاید راه روشن را بیابید
انگاه به سوی پنجره میروم
پنجره را باز میکنم
و باران را با اشتیاق به چهره ام اثابت میکند را حس میکنم
و از لبه پنجره به پایین میپرم
و دیگر تنها
صدای باران را میشنوم و پرواز میکنم
میخواهم راه را بیابم باران
نه مثل ادمهایی که هر روز با یک رنگ زندگی میکنند زندگی کنم
پس تمام افکار و اعقاید و باورهای
پوچم را از پنجره پرتاب میکنم
تا دوباره متولد شوم
ادمی نو و تازه
پرانتز باز
پرانتز بسته
این شده زندگی ما ادمها
پرانتز باز
یک عشق زیبا شروع میشود
پرانتز بسته
عشق زیبا تمام میشود
صبور نیستم
اما میدانم صبوری معنای زیبایی دارد
میدانم بی تو بودن را در هر لحظه باید تحمل کنم
کاش کمی مرا در اغوش بگیری
و اهسته
بگویی
چقدر دلم برایت تنگ شده
بیدار باش
شب نشده
قصه نمی گویم برایت
نبین چشم بر هم نهاده ام
فقط از دیدن دنیا خسته ام
چقدر سیاه است...
ماه من
معجزه کن
این شبهای سیاه به یک شق القمر نیاز دارد
من فکر می کنم
قصه روز و شب را
اشتباه آموخته ام
می دانی
فکر می کنم
شب وجود ندارد
روز است همیشه
فقط خورشید سیاه پوشیده
و آسمان بی نهایت غمگین است
بیا خدای من دست هایت را می بوسم
بیا با هم رنگی بزنیم به چهره این زندگی
باز همه چیز را سپید و آفتابی کن و از روح خویش بدم در وجودشان
خورشید را این بار سبز پوش کن
رنگ پیراهن او
و به آسمان به جای آبی هایش عطر یاس عنایت کن
زمین را پر کن از چشمان نرگس
بگذار جای آدم ها
او اشرف مخلوقات شود
آدمی را سخت شده
در این زمانه بار امانت تو را بر دوش کشیدن
این روز ها بار گناهانش بدجور سنگین شده و کتف هایش را می آزرد
تو بگذار دل آسمان لایق اسرارت شود
و یک شب که می نویسی برایش قصه های مگویت را
سیل اشک هایش روانه زمین شود
بگذار
رستن و زندگی از اشک او
زیر آن آفتاب سبز و نورانی
آغاز شود
و آن گاه گِـــــــل آدم گُـــــل کند
قبول
هر چه بگویی قبول
زندگی هم با همه خوب و بدش قبول
بنویس قصه ای غمگین تر برای دلم
بنویس چشمانی همیشه خیس برای چهره ام
قبول
دیگر بهانه ندارم
که سخت گرفتی
و دلگیرم
این روز ها
به تمام دلتنگی ها لبخند می زنم
برایم
دلنشین شده اند
بی تابی ها
بی قراری ها
آن جا که به شادی رهایم می کنی
دور تا دورم پر می شود از همهمه های پوشالی
غم که می نشیند به دلم همه می روند
تنها می مانم باز
تنها
و تنها با تو
تو که در خوشی ها ماندی پشت پستوی خاک خورده دلم
بعد تبعید به عزلت
دوباره می بینمت
وقتی که ابر می زند خانه دلم
و قطره قطره باران می چکد از چشمانم
دوباره آفتاب می کند برق نگاهت
دوبار ه می آیی نزدیک نزدیک
تا درون قلب شکسته ام
که سخت حس می کند تنهاست
دوباره پر می کنی دست هایم را از حضور آسمانی ات
از بیکران های خوشبختی که با خویش از بهشتت آورده ای
دوباره دستانم سپرده می شوند به دستان تو
و ای وای که می ترسم باز جدا کنم خود را از روز های تو
و ای وای از عشق تو
که ناامید نمی شود هرگز از من
وای وای بر من
که می داند قصه این روسیاهی ها همین گونه تا قیامت اوج می گیرد
و تو که در سکوتی و خاموش
می شنوی مرا
نجوا کن در گوش هایم
حرف هایت را دوست دارم
خلوت تر کن از این دنیایم
با تو نشستن
می ارزد به گوشه نشینی
این جا درون این ویرانه
درون این دل شکسته و خراب برایت خانه می سازم
خوب جایی است برای پیچیدن صدای تو
برای این که من هم بتوانم کمی خدایی شوم
برای این که تو همیشه همین جا ماندنی شوی
این جا در این گوشه ها
در این وعده گاه خراب
خدایا این بار تو خودت آمین بگو به دعاهای من
فقط می خواهم آرزوهایم برای تو هم خواستنی باشند
نمی خواهم اجابت شوند
می دانی
پر از آرزو که باشم
سیر نمی شود دلم از خواندن نامت
تو که عمری دلت سوخت به حال من
دست هایم را که پر می کنی
یادم می رود بمانم به پای مهربانی هایت
.: Weblog Themes By Pichak :.