باز دوباره افکارم را خط می زنم و سیاه می کنم
واژه هایم خسته اند، رمق ندارند
وقتی می رسم به تو
که نبض شعری و نیستی
جان واژه می رود
سر جنگ دارند انگار کاغذ و قلم
کاغذی که خشکیده و چروک است
از بس زیر باران دو چشمم خیس خورده
و بی هوا با نفس های خسته ام خشک شده
چه دلتنگ و بد آهنگ است
صدای دلخراش خش خش قلم
بر تن عاصی کاغذ
می خواهد بگوید و بنویسد
و کاغذم انگار ناراضیست
نمی گذارد قلم معنا بگیرد
تو که می دانی راز تنگی دل کاغذ و خفت قلم چیست
تو که می دانی نبض شعر هایم چرا پایین است
چرا همیشه شکست می خورند قافیه هایم..
اشکالی ندارد همه دنیا فهمیده اند
تو هم بدان
نرگس بی تو جان هم ندارد
واژه و معنا بماند
زمین گذاشتم قلم را
مرا چه به شاعری و پروانگی
هیچ نمانده از من و واژه هایم
من که دل شکسته تر از کاغذ و دست و پا بسته تر از قلم در خود گرفتار مانده ام..
ناراحتی من از این نیست که به من دروغ گفته ای
غصه ام از اینست که دیگر نمی توانم تو را باور کنم...
خدایا کاش این همه بخشنده نبودی و آبرو نمی خریدی..
شاید اگر این همه مهربانیت نبود..
لااقل از شرم آدم هایی که می بینیم نگاهمان می کنند
دست از این همه خطا کاری می کشیدیم..
خدایا
کاش در این هزاران بار که دیدی نمک خوردم و نمکدان شکستم..
کوتاه می کردی دست نالایقم را از سفره رحمتت..
خدایا نه یاد گرفته ایم
همچون تو ببخشیم و مهربان باشیم..
نه می توانیم
حق مهربانی و کرامتت را به جا آوریم..
خدایا نرگس کوچکت این روز ها
دیگر تحمل خودش را ندارد
چقدر نزد تو شرمسارم
عاشقانه از خود بریده ام
خدایـا...
ممنونم ازت بابت خیلی چیزا
یه چیزایی که زیاد بهش فکر نمیکنیم!
مثلاً به بیمارستان هایی که پر از مریض هستُ ما جزو اونا نیستیم...
مثلاً به همین خونه ایی که میدونیم فردا هم هست و آواره ی خیابونا نمیشیم
مثلاً به اینکه صبح و ظهر و شب، سیر از پای سفره بلند شدیم...
خدایا ازین مثلاً ها خیلی زیاده خیلی
خدایا بی انصافیه منو ببخش اگر گاهی خیلی خیلی بی انصاف میشم...
خدایاشکرت...
کارنامهام
پر از تقلب و گناه
خط خطی سیاه
هیچ وقت درسخوان نبودهام
ولی در شب تولدت
مثل کاج
توی طاق نصرت محله کار کردهام
شاخههای خشک داربست را
بهار کردهام
*
راستی دو روز قبل
سرزده به خانهی دل امید - همکلاسیام - سر زدی
ولی چرا
به خانهی حقیر قلب من نیامدی؟
رد شدم، قبول
ولی به من بگو
کی به من اجازهی عبور میدهی؟
راستی اگر ببینمت
به من هر چه خواستم میدهی؟
کارنامهی مرا
دست راستم میدهی؟
نا امید نیستم
ولی به خاطر خدا
از کنار نمرههای زیر ده عبور کن!
ای عصاره گل محمدی!
فصل امتحان سخت ما ظهور کن !
صبح شنبه باز سر رسید..
چه غربتی شد آقا..
باز هم نیامدی..
دیروز هوا ابری بود، خورشید نبود که شکاف بردارد و تو از نور طلوع کنی..
می ترسم آقا دوباره این هفته هم..
فراموش کنم..
عهد هایی را که در دل با تو و با خدا بستم..
می ترسم یادم برود.. تو مهدی موعود منی..
عشق به آمدنت دارم..
می ترسم از خاطرم برود..
برای یاری تو..
دلم باید پاک بماند...
می ترسم از خاطرم برود وعده هایم..
دوباره دلم گستاخی کند و تو برنجی آقا..
آقا ببخش..
عاشقی را بلد نشده ام..
باز هم بگذر از خطای من!
می دانم محال است...
لحظه ای در اندیشه ام نقش ببندی و
آن دم پیش رویم نباشی..
دوباره آمده ام تجدید عهد مولا..
ببخش بی اراده و خجل باز پیش رویت نشسته ام..
دوباره دانه به دانه عهد هایم را شکسته ام..
شرمم باد که در حضور تو گناه می کنم و حواسم نیست..
مهدی مولا.. لحظه به لحظه حاضر است بر قلب و نفس های این دل و این امت..
غرض از مزاحمت سالارم..
عرض سلام به محضر شماست..
می خواستم اولین سلام صبح این هفته را..
تقدیم محضر شما کنم..
تا یاری ام کنی..
باز شرمنده زهرا نشوم..
گل زهرا مبادت خسته شوی از من و عهد شکستن هایم..
مبادت رهایم سازی و گمان کنی که کوفی صفتم..
عادتم هست عهد بستن و وعده شکستن..
حلالم کن سالار..
این بار آمده ام..
اشتباه نکنم..
تو را قسم به اولین گریه کودکی که صبح امروز به قصد پشتیبانی از عدالتت به این جهان آمده..
تو را قسم به تمام گل های نرگس..
به بارش ابر و آرامش ماه...
السلام علیک یا قائم آل محمد
قفسم را مشکن
تو مکن آزادم
گر رهایم سازی به خدا خواهم مرد
من به زنجیر تو عادت کردم
بارها در پی این فکر که در قلب توام
با تو احساس سعادت کردم
به خدا خوشبختم
تو محبت کن بگذارکه تا عمری هست
من بمانم به حریم قفست
به فکر شب افتاده ای..
انگار ثانیه ها زنگ خطر شده اند در قاموس گوشهایت..
خورشیدی و شب بازی می کنی.. فانوس می شوی در خاموشی دریاها..
چه ات شده که مرا گم می کنی؟
دنیا آنقدر ها هم که خیال می کنی
پیچ و واپیچ نیست..
کوه هم به کوه می رسد
روز محشر..
کجا پنهان می شوی؟!
تمام محبت خود را..
به یکباره..
برای دوستت ظاهر مکن..
زیرا هر وقت اندک تغییری مشاهده کرد
تو را دشمن می پندارد..
هی فلانی!.. زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک..
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را..
جز برای او و جز با او نمی خواهی ..
من گمانم زندگی باید همین باشد
مهدی اخوان ثالث
.: Weblog Themes By Pichak :.