سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 1:16 عصر | نویسنده : aynaz.tanha

سراغاز داستان مرا کسی نمیداند

کسی نمیداند

از شکست میایم

همچون ققنوس از خاکستر بلند شدم

اما هنوز گاهی پرهایم میسوزد

کاش کمی اواز میخواندمشاید این سوختن تمام شود




تاریخ : پنج شنبه 91/12/17 | 7:24 عصر | نویسنده : nargesss

 

و با نام حق نوشت قصه را

و با عشق آغاز کرد

لحظه اوج تاریخ را...

قافله ای عزم کرد به سوی قبله گاه مقدسش

و عزلت گزید

آنگاه خالصانه و پر از تمنا

از خداوند یاری خواست...

با سری به زیر

نالید از جرم و معصیتش

نالید و در اوج معصومیت استغفار کرد...

آنگاه لباس شهادت بر تن کرد و رفت ...

در یک روز و نصف

مشق عشقی نوشت که به جهان عبرت شد...

دنیا ماند و یک دشت خونین به نام کرب و بلا...

از تمام این دشت و این جنگ

نامی ماند به عظمت حسین

عنوانی به بلندای اسارت

و دل خونبار زینب...

علمی ماند یادگاری و

یک مرد از نسل خورشید

که دورتر ایستاده از ما

و انتظار می کشد روزی را

که اذن ظهورش دهند...

اللّهم اکشف هذه الغمّة عن هذه الامّة بحضوره

و عجّل لنا ظهوره

إنّهم یرونه بعیداً ونراه قریباً

برحمتک یا ارحم الراحمین

شمارش معکوس لحظه ها آغاز شده

چیزی نمانده تا فردا

العجل العجل یا مولای صاحب الزمان

العجل العجل یا مولای صاحب الزمان

 

 




تاریخ : پنج شنبه 91/12/17 | 5:3 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

باید برای روزهای برفی تقویم‌ها
شال گردن ببافم
و یادت بیاورم کودکانم را
تمام زمستان‌ها لباس‌ِ گرم بپوشانی

باید بخندم
و فراموش کنم شناسنامه‌ام در مویرگ‌های تو باطل شده
و فراموش کنم موریانه‌ها
تکه‌تکه آرزوهایم را به گور برده‌اند
آنگونه که بادها درختان را
برگ
برگ
به سوی پاییز

تو هم بخند
طبیعی‌تر از همیشه بخند
و فراموش کن صدای پای زمستان را
درخت‌های عریان
پیش از همه می‌شنوند.

باید برای روزهای برفی تقویم‌ها شال گردن ببافم و یادت بیاورم کودکانم را تمام زمستان‌ها لباس‌ِ گرم بپوشانی  باید بخندم و فراموش کنم شناسنامه‌ام در مویرگ‌های تو باطل شده و فراموش کنم موریانه‌ها تکه‌تکه آرزوهایم را به گور برده‌اند آنگونه که بادها درختان را برگ برگ به سوی پاییز  تو هم بخند طبیعی‌تر از همیشه بخند و فراموش کن صدای پای زمستان را درخت‌های عریان پیش از همه می‌شنوند.





تاریخ : پنج شنبه 91/12/17 | 10:2 صبح | نویسنده : nargesss

چه رازیست که باران تو می باری و

خورشید از پشت ابرها نور افشانی می کند

هستی همه اشارت می زنند به آمدنت

مولا نمی توانم باور کنم این جا نباشی

زیر این آسمان

پشت ابر این چشم ها که نم نم می زنند و دل خسته می بارند و

دیدارت را طلب می کنند

مولا نمی توانم باور کنم دورتر از این باشی به من

دورتر از پلک هایی که می خواهند گشوده شوند و نمی توانند از سنگینی خواب

مولا می دانم همین گوشه هایی

همین جا

در همین شهر

نزدیک همین دل

که عاشق توست

می دانم نور حضورت به این دست ها توان نوشتن می دهد

و به این دل لیاقت اشک ریختن در فراقت را

 




تاریخ : پنج شنبه 91/12/17 | 9:9 صبح | نویسنده : shahab.shahabi

 

هیچ لحظه ای در زندگی نیست

که هیچ راه نجاتی نباشد

وقتی تمام امید هایت تباه می شود

تو فقط دست هایت را بلند کن

قاصدی از آسمان خواهد رسید

که تو را به عشق خداوند بالا خواهد کشید

زندگی پر است از امید و فرصت دوباره

هیچ سبزه ای در هیچ دره گاهی بیهوده نروییده

این خداوند است که امیدها را سبز نقاشی کشیده

و راه توفیق را علامت زده

در اوج سقوط هم امید هست

عاشق که باشی باور می کنی

این امیدها را...

خالق ما خداییست عاشق

که انسان را با عشق آفرید

 




تاریخ : چهارشنبه 91/12/16 | 9:18 عصر | نویسنده : nargesss

 

باران چه عاشقانه می باری

چه طنازی می کنی وقتی بر سرم می نشینی

صدای زمزمه هایت زنده ام می کند

ببین زیر این هیاهوی تو

نرگس تنها دختریست که چتر ندارد

نمی ترسد از خیس شدن

عاشق شده و با صدای دلنشینت عشقبازی می کند

با صدای تو که زلالی و از آسمان آمده ای

از جایی نزدیک تر به خدا

آمده ای تا پیغام آسمانی او را در گوش اهل زمین نجوا کنی

وقتی که می آیی می دانم که دستانت پر است

تو نوید آرامش و بخششی

آمده ای پاک کنی جان دل را از تباهی گناه

زمین روز عشقت مبارک

چه آفتابی شود فردا

خداوند با نور خود بر سرت دست خواهد کشید...

 

 




تاریخ : چهارشنبه 91/12/16 | 12:35 عصر | نویسنده : nargesss

شقایق ها عاشقند ولی نرگس تو امیدی

امید وصال

عالمی و آدمی چشم انتظارند تا تو بشکفی

فکر می کنی چرا مردم بی قرارند برای بهار

تحویل سال بهانه ایست برای تحویل دنیا به تو

همه آماده اند تا این دل های تکان خورده را به تو هدیه کنند

می دانند تو در یک روز که بهاری می شود دل زمین

ولایت آغاز می کنی

منتظرند از پشت شیشه های بی غبار چشم بدوزند

به آن خورشید که خرامان از دشت کربلا آمده

خورشیدی که تو در آن خواهی درخشید

مولا ببین باران چه کرد با دل این شهر؟

ببین چه صاف و صیقلی شده قلب زمین

بعد از این غسل عشق که نصیب دل ها شد

نرگس ها همه سرخم کرده اند مولا

فقط یک آفتاب کربلا می خواهد دل این دشت

تا زنده شوند این گل های نرگسی





تاریخ : چهارشنبه 91/12/16 | 10:54 صبح | نویسنده : nargesss

زندگی کمی سخت گرفته به آدم ها

انگار که قهرش گرفته

اما زندگی تویی که از آن منی

رو ترش کنی یا که شیرین شوی

فقط برایم خاطره می سازی

من تلخ و شیرینت را دوست دارم

نمی خواهم برایم معجزه کنی

منت نمی کشم که مهربان شوی

دلخوشم که خوشی هایت رحمت ایزدیست و سختی هایت آزمون او

خوب و بدت را می پذیرم

ولی تسلیم تو نمی شوم

زندگی به رکود و انجماد بگذرد، سخت می شود

اگر نرگس

به خاطر خواه تو باقی بماند پژمرده می شود

زندگی عاشق شدن در لب تشنگیست

ایثار است وقت نیاز

مقابله و جنگیدن است وقت تنگنا

گاهگاهی که دلم می گیرد

می فهمم که خداوند دلتنگ من است

دیر کرده ام سر قرارم با او

عبوس که می شوی و رو ترش می کنی

بیشتر یاد خدا می افتم

بیشتر با او سخن می گویم

راستی زندگی وقتی که اخمو می شوی

بیشتر دوستت دارم و آرامتر می شوم

چه لحظه هایی می شود آن لحظه ها که تو مرا به معبودم می رسانی





تاریخ : چهارشنبه 91/12/16 | 9:14 صبح | نویسنده : nargesss


ما آدم ها همه خودمان را خوب می دانیم و

خوبی را از نگاه خود تعریف می کنیم

و هر که از این معیار به خطا برود برایمان بد می شود و نابخشودنی

هرگز تحملش نمی کنیم

در حالی که معیار سنجش ما حق است

و آنجا که صدای حق را می شنوی، هنگام زمزمه قرآن است

قرآن آن کتاب 1400 ساله که

گذاشته ایم روی طاقچه ها، داخل قفسه کمد، درون سجاده ها که برکت زندگی مان باشد

سالی یکی دوبار به او سر می زنیم

یا شب قدر است که بالای سر می گیریم یا هنگام گردگیری و خانه تکانی

می رویم می بوسیمش و دوباره با احترام می گذاریمش همان جای اول

خیلی هم که عزت و رحمتش یادمان باشد پنجشنبه ها می بریمش زیارت اهل قبور

غافلیم که خود بیشتر محتاج  آمرزش و بخششیم...

ما که امروز را هم فرصت گرفته ایم از محضر غفار حق.

گاه گاهی که آیه ای می خوانم تنم می لرزد از عاقبتم

نمی دانم چه کرده ام با خودم

زمستان این عمر هم  دارد تمام می شود، می ترسم فقط روسیاهی بماند برایم

من به پیشوایی قرآن زندگی را پیش نبردم

هر کاری که خیال کردم بهتر است انجام دادم

خدایا چگونه می بخشی ما را؟

ما را که تحمل یکی مثل خودمان را نداریم؟

اما یقین دارم آنقدر مهربان و رحیمی که این فرصت هنوز برایمان جاریست 

خدایا سپاست می گویم که فرصت رستگار شدن را دریغ نمی کنی

سپاس که گاهگاهی تلنگر می زنی که به خود بیاییم

خدایا کمک کن توهم و غرور خوب بودن از نگاهم بریزد

من می دانم آن گونه که حق توست و تو خواسته ای

برایت بندگی نکرده ام و آن گونه که تو نشان دادی زندگی نکرده ام

خدایا می دانم بسیارند دل هایی که ناخواسته شکسته ام و از غرور دلجویی نکرده ام

در دل پشیمان شدم ولی هرگز اظهار پشیمانی نکرده ام

بد کردم به بنده ای که امیدش تویی و حقش را از تو طلب می کند

خدایا می دانم که باخته ام خیلی از فرصت ها را

ولی 

تو که پوشانده ای عیب هایم را از دوست و دشمن

لااقل نگذار عیب هایم بر خودم پوشیده بماند

جای نیک و بد عمرم عوض شده

خدایا مدیون توام در تمام نفس هایم

رحمتت خوشبختی و آرامشم را می سازد

شرمنده ام از تو که هیچگاه ابا نکرده ام

از دست تو که بالای تمام دست هاست و از نگاه تو که ناظر بر تمام لحظه هاست

خدایا ببخش مرا که حق بندگی ات را به جای نیاوردم

اما همیشه به حق خداییت تمام امیدم بودی و با دستانی نیازمند به درگاهت آمدم



 




تاریخ : سه شنبه 91/12/15 | 8:32 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

 

دیروز که به لبان ترک خورده خاک نگاه می کردم

و روی زرد چمن ها

دلم می شکست

شکرت ای خدا

که آسمان بارانی شد

باران که می بارد

بوی اجابت در قلب ها می پیچد

بوی یک فرصت دوباره

بوی یک زندگی تازه

خالق یکتای من

در دلم رد عشق را نشاندی

ابر و باد و باران آمدند تا بگویند

تو هنوز دوستم داری

خدایا خوشحالم

که باران آمد

لب تشنه خاک را سیراب کردی

این یعنی

 امیدت هنوز بر من و نسل من باقیست...

 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری