سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/12/12 | 2:43 عصر | نویسنده : aynaz.tanha
کوچه تنهایی
در این گوشه شهر مینشینم
ارام سیگارم را روشن میکنم بر ان پکی میزنم
به جای اینکه تو مرا ببوسی
سیگارم همیشه اینکار را میکند
تنها گاهی بر شهر مخروبه من
سری میزنی و خیلی ساده دور میشوی
خیلی دل تنگ که باشم
دو بسته میکشم
نمیدانم
اما دکترها نیز قطع امید کردند
تنها راه درمان ترک سیگار هست
اما نمیدانن
وقتی تنهایم گذاشتی برای ارام کردن خودم
اینکار را میکنم
تا ارام بگیرد دلم
تا نفسم بالا نیاید و این زندگی بگذرد
تنها اینبار که بیای سراغم جای
خرابه های شهرم
بر سر مزارم خواهی امد



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 2:37 عصر | نویسنده : aynaz.tanha
میگویند
قلبت کجاست
لبخند میزنم
میگویم
قلبی ندارم
جای قلب سنگی گذاشته ام
تا با لبخندی نلرزد
تا با نگاهی دردمند دردش نگیرد
تا فراموش کند قلب هست
انسانیتم را به حراج گذاشتم
تا کسی نداند
انسانیت
انقدر هزینه ای گزاف بر من تحمیل کرد
که توان بلند شدن ندارم
فراموش کردم
قلب را با این غ مینویسند نه ین ق
تمام دنیا را هم که بگردم هرگز
نخواهی یافت
قلبم را
اخر او را
خود در سنگی قبری
پنهان کردم
و تنها گاهی خاکی بر روی برش
میریزم
تا دیگر جان نگیرد



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 2:24 عصر | نویسنده : aynaz.tanha
عشق مقدس هست
اما اسیر بازی میشود
بازی جالبیست
یکی عاشق و یکی معشوق
حال کدام یک میخواهد برود نمیدانم
اما تا کنون در تمام داستانهای
عاشقانه
یکی از انها تنها میشود
اخر نیمی از عشقها حقیقی نیست و از روی عادت و هوس به سراغمان میاید
انکه حقیقیت
تا اخرین لحظه نفس کشیدنمان
از قلبمان نمیرود



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 2:21 عصر | نویسنده : aynaz.tanha
میدونی تنهایی چیه
اینکه هر روز به رسم عادت بنویسی
شاید یکی خوشش بیاد و از نوشته هات تعریف کنه
اما تنها مجبوری تشکر کنی
گاهی جای اینکه بگی
میشه چند لحظه جای تعریف از نوشته هام خودم دوست داشته باشید نه نوشته هام
اما سکوت میکنی چون میدونی نه کسی معنای نگاهت را میفهمد و نه کسی معنای سخنانت را
پس تنها مینویسم
و ارام میروم
شاید به سرزمینی دور دست
در گذار لحظه های ابی
تنها لبخند میزنم به اسمان
شاید کسی جایی در این دنیا منتظر من باشد
شاید این تنها یک دروغ بزرگ باشد
هیچ نمیدانم
تنها میدانم
برایم دیگر مهم نیست کی به سراغم میاید و کی نمیاید انکه میاید ممنونش هستم و انکه نمیاید خوب هر جور راحت هست رفتار کند
میایم و مینویسم از احساست تنهاییم
و تنها ادمهای مجازی میخوانن و میگویند عالیست
و خیلی راحت میروند حتی نمتواند حس غم درون نگاه و نوشته هایم را بخوانند
پس بی خودی تعریف میکنند



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 10:26 صبح | نویسنده : nargesss

خنده ام می گیرد از بازی های مرد همسایه

وقتی وقت حرف و ادعاست

عجب صدا کلفت می کنند آدم ها

می گویند دولت برای جوان ها کاری نکرده

این همه تحصیل کرده اند و بیکار!

خودش پا گذاشته بر گلوی جوان همسایه

چه نانی می برد و چه نان به نرخ روز می خورد

دنیا چقدر عجیب شده

یکی نیست بگوید مرد بیچاره

روزی خلق دست خداست

چه کار می کنی با خودت؟

امید آدم ها

مشرک باشند یا مؤمن فرقی نمی کند

 به خداست.

ادعاست

دروغ است که حق را باور ندارند.

دلم به حال تو می سوزد که به ظاهر مردی

و این همه نامرد

سر در کسب و کار او نوشته هوالرزاق

تو با انسانیت و وجدان به رقابت برخاسته ای

روزی خواهی دید چه کسی می بازد

تو که دل به شیطان داده ای و نان خلق را به خیالت آجر می کنی

یا او که با بسم الله الرحمن الرحیم صبحش را آغاز می کند.

 

 

 

 




تاریخ : شنبه 91/12/12 | 10:6 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
گریه میکنم به احساس پاک دوست داشتن که از یادها رفته
میشود انصاف داشته باشید
بجای دوستت دارم
تنها بگوید سلام شاید دوستت داشته باشم یا شاید نداشته باشم
همین باعث نمیشود که کسی بی خودی اذیت شود



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 10:5 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
مگویند احساسم زیباست
میگویند مهربان و دوست داشتنی هستم
اما کسی نمیگوید چه مرگت شده
هر کس مرا بت کرده است
بتی زیبا که ستایشش کند
اما نمیخواهم بت کسی باشم
که روزی کسی که بتم شده
مرا بشکند



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 10:4 صبح | نویسنده : aynaz.tanha
در انتهای شب میروم به انتهای طلوع افتاب
اخر همیشه شب هست در این مکان هیچ کس نور را نشانم نمیدهد
اما دیروز خدا نوری نشانم داد به سوی نور میروم به تنهایی
لبخند خواهم زد وقتی نور را در اغوش یخ خود میگیرم اخر این سفر
تنها انتهایش مرگ خواهد بود اما میخواهم به این سفر بروم تا بتوانم نور را بیابم



تاریخ : شنبه 91/12/12 | 10:0 صبح | نویسنده : aynaz.tanha

هوا که ابری میشود

یادت در اندیشه ام و قلبم

میاید

و نمیگذارد لحظه ای ارام باشم

اه که چه

دل تنگ هستم

نمیدانم

چگونه دل تنگیم را از یاد ببرم

اه

که چه سخت میشود

دوری را تحمل کرد

کاش ارام میامدی و

با هم زیر این باران قدم میزدیم

تا دیگر کسی

نگاه نکند مرا

و بداند من مال تو هستم




تاریخ : شنبه 91/12/12 | 8:43 صبح | نویسنده : nargesss

چه دلهره داری؟

دلت گرفته از این همه تنگنا؟

دلگیر نشو که لبخند می زنم

آدمی اهل سختی و مرد روز های سخت است

بهشت را بخشید به دانه ای گندم

از سنگ سخت ابزار ساخت تا جهان را آباد کند

از دنیایی که فقط یک آدم و حوا داشت

رسیده ایم به روزگار اوج و برج

اصالت آدمی به همین سخت کوشیدنهاست

دشمنی وجود ندارد جز نخواستن

هیچکس ناتوان نیست

دل نباز به وسوسه هایی که امیدت را می گیرند

امیدی بالاتر هست

لبخند خدا را ببین

نشسته در زیبایی رنگین کمان

ببین آفتاب و باران را  

که چگونه با هم  لبخند زیبای خدا راساخته اند

تمثال اشک است پس از لبخند پبروزی

تو فقط خودت را باور کن و خدایی را که حامیانه نگاهت می کند

او تنها کسی است که در تمام فراز و فرود های زندگی

با افتخار ایستاده و برای موفقیت هایت دست می زند





 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری