کوچه تنهایی
در این گوشه شهر مینشینم
ارام سیگارم را روشن میکنم بر ان پکی میزنم
به جای اینکه تو مرا ببوسی
سیگارم همیشه اینکار را میکند
تنها گاهی بر شهر مخروبه من
سری میزنی و خیلی ساده دور میشوی
خیلی دل تنگ که باشم
دو بسته میکشم
نمیدانم
اما دکترها نیز قطع امید کردند
تنها راه درمان ترک سیگار هست
اما نمیدانن
وقتی تنهایم گذاشتی برای ارام کردن خودم
اینکار را میکنم
تا ارام بگیرد دلم
تا نفسم بالا نیاید و این زندگی بگذرد
تنها اینبار که بیای سراغم جای
خرابه های شهرم
بر سر مزارم خواهی امد
میگویند
قلبت کجاست
لبخند میزنم
میگویم
قلبی ندارم
جای قلب سنگی گذاشته ام
تا با لبخندی نلرزد
تا با نگاهی دردمند دردش نگیرد
تا فراموش کند قلب هست
انسانیتم را به حراج گذاشتم
تا کسی نداند
انسانیت
انقدر هزینه ای گزاف بر من تحمیل کرد
که توان بلند شدن ندارم
فراموش کردم
قلب را با این غ مینویسند نه ین ق
تمام دنیا را هم که بگردم هرگز
نخواهی یافت
قلبم را
اخر او را
خود در سنگی قبری
پنهان کردم
و تنها گاهی خاکی بر روی برش
میریزم
تا دیگر جان نگیرد
عشق مقدس هست
اما اسیر بازی میشود
بازی جالبیست
یکی عاشق و یکی معشوق
حال کدام یک میخواهد برود نمیدانم
اما تا کنون در تمام داستانهای
عاشقانه
یکی از انها تنها میشود
اخر نیمی از عشقها حقیقی نیست و از روی عادت و هوس به سراغمان میاید
انکه حقیقیت
تا اخرین لحظه نفس کشیدنمان
از قلبمان نمیرود
میدونی تنهایی چیه
اینکه هر روز به رسم عادت بنویسی
شاید یکی خوشش بیاد و از نوشته هات تعریف کنه
اما تنها مجبوری تشکر کنی
گاهی جای اینکه بگی
میشه چند لحظه جای تعریف از نوشته هام خودم دوست داشته باشید نه نوشته هام
اما سکوت میکنی چون میدونی نه کسی معنای نگاهت را میفهمد و نه کسی معنای سخنانت را
پس تنها مینویسم
و ارام میروم
شاید به سرزمینی دور دست
در گذار لحظه های ابی
تنها لبخند میزنم به اسمان
شاید کسی جایی در این دنیا منتظر من باشد
شاید این تنها یک دروغ بزرگ باشد
هیچ نمیدانم
تنها میدانم
برایم دیگر مهم نیست کی به سراغم میاید و کی نمیاید انکه میاید ممنونش هستم و انکه نمیاید خوب هر جور راحت هست رفتار کند
میایم و مینویسم از احساست تنهاییم
و تنها ادمهای مجازی میخوانن و میگویند عالیست
و خیلی راحت میروند حتی نمتواند حس غم درون نگاه و نوشته هایم را بخوانند
پس بی خودی تعریف میکنند
خنده ام می گیرد از بازی های مرد همسایه
وقتی وقت حرف و ادعاست
عجب صدا کلفت می کنند آدم ها
می گویند دولت برای جوان ها کاری نکرده
این همه تحصیل کرده اند و بیکار!
خودش پا گذاشته بر گلوی جوان همسایه
چه نانی می برد و چه نان به نرخ روز می خورد
دنیا چقدر عجیب شده
یکی نیست بگوید مرد بیچاره
روزی خلق دست خداست
چه کار می کنی با خودت؟
امید آدم ها
مشرک باشند یا مؤمن فرقی نمی کند
به خداست.
ادعاست
دروغ است که حق را باور ندارند.
دلم به حال تو می سوزد که به ظاهر مردی
و این همه نامرد
سر در کسب و کار او نوشته هوالرزاق
تو با انسانیت و وجدان به رقابت برخاسته ای
روزی خواهی دید چه کسی می بازد
تو که دل به شیطان داده ای و نان خلق را به خیالت آجر می کنی
یا او که با بسم الله الرحمن الرحیم صبحش را آغاز می کند.
گریه میکنم به احساس پاک دوست داشتن که از یادها رفته
میشود انصاف داشته باشید
بجای دوستت دارم
تنها بگوید سلام شاید دوستت داشته باشم یا شاید نداشته باشم
همین باعث نمیشود که کسی بی خودی اذیت شود
مگویند احساسم زیباست
میگویند مهربان و دوست داشتنی هستم
اما کسی نمیگوید چه مرگت شده
هر کس مرا بت کرده است
بتی زیبا که ستایشش کند
اما نمیخواهم بت کسی باشم
که روزی کسی که بتم شده
مرا بشکند
در انتهای شب میروم به انتهای طلوع افتاب
اخر همیشه شب هست در این مکان هیچ کس نور را نشانم نمیدهد
اما دیروز خدا نوری نشانم داد به سوی نور میروم به تنهایی
لبخند خواهم زد وقتی نور را در اغوش یخ خود میگیرم اخر این سفر
تنها انتهایش مرگ خواهد بود اما میخواهم به این سفر بروم تا بتوانم نور را بیابم
هوا که ابری میشود
یادت در اندیشه ام و قلبم
میاید
و نمیگذارد لحظه ای ارام باشم
اه که چه
دل تنگ هستم
نمیدانم
چگونه دل تنگیم را از یاد ببرم
اه
که چه سخت میشود
دوری را تحمل کرد
کاش ارام میامدی و
با هم زیر این باران قدم میزدیم
تا دیگر کسی
نگاه نکند مرا
و بداند من مال تو هستم
چه دلهره داری؟
دلت گرفته از این همه تنگنا؟
دلگیر نشو که لبخند می زنم
آدمی اهل سختی و مرد روز های سخت است
بهشت را بخشید به دانه ای گندم
از سنگ سخت ابزار ساخت تا جهان را آباد کند
از دنیایی که فقط یک آدم و حوا داشت
رسیده ایم به روزگار اوج و برج
اصالت آدمی به همین سخت کوشیدنهاست
دشمنی وجود ندارد جز نخواستن
هیچکس ناتوان نیست
دل نباز به وسوسه هایی که امیدت را می گیرند
امیدی بالاتر هست
لبخند خدا را ببین
نشسته در زیبایی رنگین کمان
ببین آفتاب و باران را
که چگونه با هم لبخند زیبای خدا راساخته اند
تمثال اشک است پس از لبخند پبروزی
تو فقط خودت را باور کن و خدایی را که حامیانه نگاهت می کند
او تنها کسی است که در تمام فراز و فرود های زندگی
با افتخار ایستاده و برای موفقیت هایت دست می زند
.: Weblog Themes By Pichak :.