سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/11/27 | 10:25 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

به تماشا سوگند
و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است‌.

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم‌:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت‌.

و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه‌.

زیر بیدی بودیم‌.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش‌.
جیبشان را پر عادت کردیم‌.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم‌.

سهراب سپهری




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 10:5 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان


عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام


خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من


ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی 


من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم


با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح


بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند


خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

نویسنده :  صباا




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:36 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

من

انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آنها
در خیابان

از تنهایی گریستیم ...




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:35 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

دلم
.
یک کاسه نور می خواهد
.
یک جام هوای تازه
.
یک قرص نان محبت
.
برای همه عمر
.
سیر خواهم بود .......




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:35 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

یک روز – که شاید دور باشد- یک روز – که شاید نزدیک- باور می‌کنم که دنیا هیچوقت شبیه

عاشقانه‌های من نیست ...




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:34 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی » بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی....
دلم تنگ می شود، گاهی برای یک «دوستت دارم» ساده دو «فنجان قهوه ی داغ» سه «روز» تعطیلی در زمستان چهار «خنده ی » بلند و پنج «انگشت» دوست داشتنی....




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:33 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

من بر اوقات بنفشه نوشته ام،
زمان از تماشای "تو" پیر نخواهد شد ...
من بر اوقات بنفشه نوشته ام، زمان از تماشای "تو" پیر نخواهد شد ...




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:30 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

یش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست

پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست  چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست  در این ساحل که من افتاده ام خاموش  غمم دریا ، دلم تنهاست (ج.د)




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:30 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

وقتی دلت گرفت بشین
به اندازه تمام دلتنگی هات گریه کن!!
برای اینکه کسی اشکاتو نبینه ماهی کوچکی شو
برو ته دریا دیگه نه کسی اشکاتو میبینه نه صداتو
میشنوه...
اونوقت میفهمی که چرا آب دریا شوره....!




تاریخ : جمعه 91/11/27 | 9:29 عصر | نویسنده : shahab.shahabi

عــاشقت شُــدمــ
بــــازی ام دادی...
آن هَـــم از نـــوع قـــایــم بــاشکـش
و مَـــن چِـــه کـــودکــــانـــه بـــه بـــازی ادامـــه دادمــ
نمــیدانستــم قـَــرار اَست دیگـــر پــیدا نشـــوی...!




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری