دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.
جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت
دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است
اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....."
درست جمعه ها ،
وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای
که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود
با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که
** او خواهد آمد **
و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد
و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...
yaas
تمام هستی ام را خاک قدمت می کنم تا شاید نظرى به جاده دلم بیندازى ،
چرا که تو آفتاب یقینى، که امید فرداها هستى،
تو بهار رؤیایى که مانند طراوت گل سرخ می مانى و نرم و سبز و لطیفى ،
تو معنى کلمات آسمانى هستی که دستهایش براى آمدنت
به زمین دعا می کند .
اى تجسّم مهربانى !
غیرت آفتاب و جلوه زیبایى ماه تو را توصیف می کنند
و نفس آب تو رامعنى می کند و نبض خورشید تو را وصف می کند.
خوب می دانم که تو می آیى؛
آرى تو می آیى
همانطور که وعده کرده اى و آنگاه است که کلمه انتظار را از
لغتنامه ها پاک خواهیم کرد .
پس اى تمام زیبایى !
بیا تا براى همیشه فریادرس عاشقان موعود باشى....
yaas
خدایا...
خطا از من است، می دانم .
از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد ”
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین ”
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم ...
yaas
حالا که یک لشکر سرباز داری
حسین داری
عباس داری
سجاد داری
دیگر طلسم خاموشی خورشید چیست؟
دیگر چرا نمی آیی؟
حالا که نفس های هوا
عطر کربلا دارد و عشق با لبان تشنه دارد می آید برای جانبازی
دیگر چرا نمی آیی؟
به دل مسجد شهر افتاده حسرت نماز تو از ظهر عاشورا
پس کی خود را به نماز غریبانه ما می رسانی ؟
سجاده ها خاموشند
از غم زینب هنوز سیاه می پوشند
کی می آیی که غم از دل سجاده برداری؟
می بینی خورشید حس تابیدن ندارد؟
چشم زمین که خواب می شود
دل ماه هم غصه دار می شود
زمین چشم بسته تا نبیند روزهای نبودنت را
و ماه بی صدا اشک می ریزد در خاموشی روی چشم گل ها
حالاکه تو این همه سرباز بهشتی داری
دیگر چرا نمی آیی؟
باران میبارد
زمین
پر از عطر گل میشود
و من
مست در کنار
قبر خویش
نشسته ام
و هر کس نامم را میبیند
تنها
یگوید
خوب شد مرد
ادم خوبی نبود
بودنش باعث عذاب بود
انوقت با لبخند
به انانی که سر قبرم امده اند
شربتی تعارف میکنم
تا گلویشان را
تر کنند
و انگاه با لبخند تنها یک کلام میگویم
روزی
طوری دل تنگش میشود
که
خیلی دیر هست
ندیده تاریخ کسی را بی دست جهاد کند
اما تو بی دست
بی پا
بی چشم
مردانه می جنگی
آرام آرام دستانت را عوض می کنی با دو بال بهشتی
و خورشید را شرمسار ماه رخت می کنی
پر پرواز داری
ولی دل نگرانی
دلت این جاست
در میدانی که برای زهراییان دیگر ماه نمی درخشد
می خواهی بروی
اما
تمام جسمت را
توانت را
دو چشمت را
جا می گذاری روی خاک
تا حسین بیش از این تنها نماند
دلت دلواپس مردیست
که بعد از تو کسی ندارد
که
سرش را در آغوش بگیرد
صورتش را ببوسد و او را به راه بهشت بسپارد
تو می روی و قامت حسین خم می شود
مثل علی در روزگار بی زهرا
دیگر توانش نیست برپا بماند
می جنگد که نزد تو بیاید
نمی تواند بی سردار
بی علمدار
دارد می آید که تو را با این بالهای زخمی به مادر بسپارد
مادرت زهرا
که نشسته به انتظار تو شیر مرد
و می خواهد بر زخمهایت مرهم بگذارد
دلت این جاست هنوز
آسمان را نمی خواهد
می خواهد امید روزهای زینب بماند
صدای اخی عباس هایش
تو را در وصل مادر هم آرام نمی گذارد
.....
****
کاش نور چشمانت غروب نمی کرد
کاش صاحب الزمانمان هم مثل تو یکی عباس داشت...
دلم گرم خداوندی است
که با دستان من، گندم برای یاکریم میریزد
چه بخشنده خدای خالقی دارم
که میخواند مرا
با آن که میداند گنهکارم
دلم گرم است
و میدانم
بدون لطف او تنهای تنهایم
آدمی غرورش را خیلی زیاد
شاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست میدارد
حالا ببین اگر خودش ، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد
چقدر دوستت دارد!
و این را بفهم آدمیزاد!
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چقدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی هیچ ، یعنی پوچ !
خدایا هیچ وقت رهایم نکن...
سعی می کنم
تنهایی ام را وسعت دهم تا انجا که نمی دانم کجاست
تا بالاترین نقطه ی دنیا
تا قلب ان کودک تنها
تا تنها نباشد
و هم بازی رویا هایش باشم
تا دیو سیاه را از خوابش دور کنم
تا هنگامی که قد کشید و جوانی شد محکم و با صلابت و زیبا
بداند زندگی یعنی بودن در قالب خود
دل بستن به یک نور
نه خویش نه غیر
تا راحت داشته هایش را نبازد
تا بداند امده است زندگی کند نه انکه در بند کسی یا چیزی باشد
کودک معصوم کودک نمکین
اسوده بخواب
فردای تو زیباست
خدا با توست
yaranrad...
.: Weblog Themes By Pichak :.