دلت تنگ تنگ است و تمام زمانه سنگ
آری؟
کسی باور نمی کند تو دل داشته باشی؟
چه به این که این همه دلخسته باشی؟
خار شده اند به تنت شکوفه ها؟
چمن ها؟
رخت و لباس تازه آزارت می دهد؟
دست هایت بند کجاست زمین؟
چرا وانمی شکافی این کلاف پیچیده سرخوشی را ازقامتت
چشمانت چه امیدوارانه نگاه می کنند
به آسمانی که خساست می کند این روز ها باران را
لبانت زخم بسته از عطش
من می دانم چه می خواهی
تو کربلا را مرور می کنی
جای پاهای دردانه زهرا را
می خواهی زخم های دلت باز هم بازتر شوند
از عطش
آنقدر که تمام دنیا یکباره فرو بریزد.
امید داری
شاید از انفجار تو
دلی بلرزد
شاید یکی به هوای باران
به هوای طفل تشنه اش که بی جان شده
به زمین بیفتد و بو بکشد جای پای او را
و یادش بیفتد این زمین
به منت قدم های او پابرجاست
خسته شده ای از بس
سینه ات بوده گهواره آدم هایی که ...
من هم یکی از آن هایم..
یکی از آن ها که از این عشق پابرجایند و
جاهلانه کتمان می کنند حقیقت بودن خویش را...
می دانم چرا این چنین مجنونی و گم کرده ای از شادی غمت را
زمانه کارد را به استخوانت رسانده
این سوخته لب ماندن از عطش گواراتر است
تو زائر لحظه لحظه حضور مسافر غریب فاطمه ای
جای قدم هایش مانده بر چشمان تو
نمی خواهی باران ببارد
مبادا جای ناز قدمهایش را بشوید
نمی خواهی شمیم حضورش از خاطر دلت برود
می دانم زمین
چه عشقی می کنی وقتی او می نشیند در برت و
دست به دعا بر می دارد
تو از آسمان بالاتری
وقتی که پیشانی او ساییده می شود بر تو برای ستایش خدا
خوش به حالت زمین ...
کاش من هم به اندازه تو خاک بودم
کجا آرامیده ای مادر
بیدار شو
خاک شایسته مقام تو نیست
ببین دیدگان خیس و ناصبورش را
به عطش نشسته خاک
از شوری اشک هایش
دور از تو با چه کسی سخن بگوید
عزیزدردانه ات که غریب است
حتی با هوای آلوده این دنیا...
با دل هایی که ملتمسانه صدایش می زنند...
اما نمی خواهندش..
شهر را برای آمدنش یکسره آذین می بندند...
اما منتظرش نیستند که نیستند...
مولایمان می داند اما سکوت می کند...
دلگیر است اما دعایمان می کند...
می داند اگر سکوتش بشکند...
اگر به جای بیداریمان،عقوبت بخواهد لحظه ای زمانه پابرجا نخواهد ماند...
گریه می کند...
می سوزد در دنیایی که گرداگردش آتش است...
اما تحمل می کند...
با اینکه
نمی تواند نفس بگیرد از هوای این دنیا
که مالامال شده از نیرنگ آدم ها
برخیز از خواب طولانی ات مادر
دست هایش زخم بست از بس نوازش گفت مزارت را
کی به یاری اش می آیی
کی بر زخم های دلش مرهم می گذاری
خسته شد از بس تحمل کرد روزگاری را که از بد هم بدتر شده
برخیز و آرامش کن
مهدی ات را که غریب این زمانه شده، بیشتر ازحسن در روزگار خویش
مهدی ات را که از دار و ندار این دنیا ...
از میان این همه منتظر که آسیمه صدایش می زنند...
تنها مأمن و یاورش خاک است
خاک بقیع...
خاک نجف...
خاک کربلا...
یا فاطمه
چرا حاجت نمی گیریم از نماز های حاجتمان
چرا او نمی آید به لحظه های بی برکت ما
یا فاطمه
نکند تاب نیاورد
این راه و رسم رندانه زیستن ما را
کار دنیا از آلودگی گذشته است
یا زهرا
همه بد ها که مطرود بودند و قبیح و نهی
آنقدر خوب شده اند که بر سر قبیحانه تر شدنش
مسابقه می دهند و جایزه می گذارند
بگو بیاید این ویرانه را آباد کند
زود نیاید می سوزیم در آتشی که
خود برپا ساخته ایم
بگو بیاید این ویرانه را آباد کند
سبک میشوم
وقتی
از افکار و احساسم مینویسم
حال
هر طور مایل هستید
قضاوتم کنید
در کوچه های باران زده
در میان ادمها قدم میزنم
اشکهایم را کسی نمیبیند
اخر هیچ چتری
بالای سر ندارم
تا بتوانم به سادگی
بی اهمیت به نگاهی اشک بریزم
در یک پیچ با دیدن
دو عاشق تنها نگاهم را
میدزدم
تا مبادا
تنهایی من انها را نیز دچار کند
و چقدر درد دارد
کسی حرفهایت را
نفهمد
و تنها تظاهر میکنند
میفهمند
روزگار کمتر
سیلی بزن
اینجا من
تنها هستم
کسی تکیه گاهم نیست
اما هست
خدا تکیه گاهم هست
ولی گاهی حتی متوجه نمیشوم
پس روزگار کمتر سیلی بزن
تا عوض ناشکری کردن
شکر همان خدای را
بکنم
که الان کنارم هست و ترکم نگرده
سالها
دل طلب جام جم از ما میکرد
انچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
اری
هر کسی دارای
یک جام جهان بینی
در وجودش هست
که همیشه
در دیگران مشاهده میکند
مثل همون ضربالمثل
مرغ همسایه غاز هست
اخر همگی یاد گرفتیم
که هر چی بیگانه دارد بهتر از ماست
اما هر کسی داری
زیباترین
خصایص هست
کاش
بجای اینکه همش
بگویم دیگران بهتر از ما هستند
گاهی خودمان را میدیدیم
انگاه انان که به ما و موقعیت ما
حسادت میکنند
را خواهیم یافت
برای همین
هر کسی گوهری هست
در صدفی
کافیست
خوب به خودش بنگرد
پرستوی مهاجر
با امدن
بهار
به این سرزمین میایند
کاش ادمها نیز
مثل همین
پرستو مهاجر
بودند
یک صدا
از عشق میخواندند
همیشه کنار هم میماندند
کاش پرستوی مهاجر بودم
حداقل اینگونه
کنار پرستوی
عاشقی بودم
که عاشقانه با
من پرواز میکرد
و با هم از عشق میخواندیم
لابد
هر کسی راه و روشی
برای ابراز علاقه دارد
اما
مهم این هست
که مردانه
پای ابراز علاقه ات
بایستی
و تا میتوانی
پایبند باشی
اما مردانه بودن
به این هست
اگر روزی نخواستی
پایبند بمانی
بگویی نه
اینکه
خیانت را جلوی
چشم انجام دهی
زمانه عوض شده
مشکلاتمان را با غریبه ها
در میان میگذاریم
اگر اشنایی بخواهد نزدیک شود
گارد میگیریم
اشکهایمان را
جلوی غریبه ها میریزیم
اما میدانی
انها هرگز شانه هایشان را
به ما نمیدهند
بلکه تنها میشوند
بعضیهایشان
میشوند
درد تازه ای بر دردهایمان
اما هرگز تا
تجربه اش نکنیم
نمیتوانیم
درک کنیم
برای همین
هست که تنها
حامی ادمها خداست
که بزرگترین تنهاست
سلام دنیا
چند میگیری
تا بی خیال من شوی
دنیا خندید
و با صدای منفورش
و زنگ دارش
گفت
تو نیز مثل
انسانهای دیگر
میایید
و تا میتوانید
نام مرا مکدر میکنید
منفورم نشانم میدهید
اما این کارهای شماست که منفور هست
دیگر چرا از من میخواهی تو را از خودم خارج کنم
با خشم به دنیا نگاه کردم
تنها با لبخند تمسخر امیزی
نگاهم کرد
حال که در دنیا زندانیم
تنها میتوانم در ان بمانم
تا نوبت رفتن من نیز فرا برسد
پرواز قاصدک را دیده ای
میرود برای معشوق
عاشقی پیام ببرد
و چه زیبا رقص میکند
این قاصدک
کاش پرواز میکردم مثل همین قاصدک
به دیار عاشقی
.: Weblog Themes By Pichak :.